سلطان محمود شاه بن محمد شاه
كه پسر خرد او بود بر حكم تبعيت امرا به تاريخ بيستم جمادي الاولي سنه مذكور بر تخت سلطنت نشست و سلطان ناصر الدين محمود خطاب يافت و مقرب الملك را به مقربخاني مخاطب ساخته وليعهد گردانيد و مناصب و خطابات و ولايات بر امرا مقرر فرمود و به جهت انتظام مهام مملكت كه از غلبه كفار نگونسار خللپذير شده بود خواجه جهان را به سلطان الشرق مخاطب ساخته، از قنوج تا بهار به عهده اختيار و قبضه اقتدار او باز گذاشته رخصت به آن جانب فرمود او تا جاجنگر رفته ضبط نمود و فيل و مال بسيار از آن ديار به دست آورد و پادشاه لكهنوتي فيلان را هر سال به دهلي پيشكش فرستادن گرفت و بيشتر قلاعي را كه از حدود كره و اوده و سنديله و ملوتا، بهرايج و ترهت كافران خراب ساخته بودند از سر نو تعمير فرموده و سارنگ خان را در اقطاع ديپالپور به جهت دفع فتنه شيخا كهوگهر روانه گردانيد و در ماه ذي قعده اين سال شيخا در نواحي موضع ساموتهله دوازده كروهي لاهور محاربه عظيم نموده از پيش سارنگ خان هزيمت يافته به كوه جمون درآمد و سارنگ خان لاهور را به برادر خود عادل خان سپرده بر سمت ديپالپور مراجعت كرد و در ماه شعبان اين سال سلطان محمود مقرب خان را به
ص: 183
نيابت در شهر گذاشته و سعادت خان را كه به عبد الرشيد سلطاني اشتهار داشته همراه گرفته به جانب بيانه و گواليار نهضت فرمود و مسجد جامع وسيع و سنگين در قصبه بساور كه تا الحال موجود است، بنا بر حكم سلطان تعمير يافت و سلطان چون در نواحي گواليار رسيد ملك علاء الدين دهاروال و ملو خان برادر سارنگ خان و مبارك خان پسر ملك راجو بر سر سعادت خان غدر انديشيدند و او از اين معني خبردار شده ملك علاء الدين و مبارك خان را به دست آورده به سياست رسانيد و ملو خان گريخته نزد مقرب خان در دهلي رفت و سلطان به تختگاه مراجعت نموده در سواد شهر فرود آمد و مقرب خان از ترس آنكه ملو خان را جاي داده بود حصاري شده استعداد جنگ نمود تا مدت سه ماه محصر شد و ميان سعادت خان و مقرب خان جنگ قايم بود.
و در ماه محرم سنه سبع و تسعين و سبعمائة (797) سلطان محمود به فريب بعضي از هواخواهان مقرب خان از سعادت خان جدا شده در قلعه رفته با مقرب خان پيوست و مقرب خان تقويت يافت و روز ديگر مقرب خان و سعادت خان در ميدان جنگ كردند و مقرب خان منهزم شده باز درون قلعه درآمد و سعادت خان در فيروزآباد رفت و به اتفاق بعضي از امرا نصرت خان بن فتح خان بن سلطان فيروز شاه را از ميوات طلبيده در ماه ربيع الاول سنه مذكور بر تخت سلطنت اجلاس داده ناصر الدين نصرت شاه خطاب كردند و نصرت شاه نمونهيي بيش نبود تمامي كار مملكت را سعادت خان از پيش خود گرفت و بعضي بندگان فيروزشاهي و فيلبانان با سلطان نصرت شاه متفق شده و او را به مكر و حيله بر فيلي برداشته يكايك بر سعادت خان در حالتي كه غافل بود به جمعيت تمام بردند و سعادت خان دست و پا نتوانست گشاد، به ضرورت فرار نموده در دهلي رفته التجا به مقرب خان برد و بر دست او به غدر مقتول گشت و امراي نصرتشاهي مثل محمد مظفر وزير و شهاب ناهر و ملك فضل الله بلخي «1» و بندگان فيروزشاهي به تمام مجددا بيعت بر سلطان نصرت شاه آورده مناصب از سر نو تقسيم نمودند و در دهلي سلطان محمود و در فيروزآباد نصرت شاه اسم پادشاهي داشتند و مقرب خان
______________________________
(1). نسخه: بخشي.
ص: 184
حصار دهلي كهنه را حواله بهادر ناهر ميواتي نمود و ملو خان را اقبال خاني داد و هر روز ميان اين دو پادشاه كه چون پادشاه شطرنج بازيچه بودند، جنگ قايم بود و ولايت مياندوآب و سنبل و پانيپته و رهتك و جهجر در تصرف سلطان نصرت شاه ماند و حصاري چند كهنه ويران چون دهلي و سيري و غير آن در قبض سلطان محمود ماند و اين مثل مشهور از آن روز در افواه افتاد كه حكم خداوند عالم از دهلي تا پالم و در اطراف هندوستان ملوك طوايف شتّي شدند. شعر:
در شهر بگوي يا تو باشي يا منكاشفته بود كار ولايت به دو تن و تا مدت سه سال احوال ملك بر اين منوال بود و گاهي دهلويان بر فيروزآباديان غالب ميآمدند و گاهي برعكس. مصرع:
چون غليوازي كه شش مه ماده و شش مه نر است
و در سنه ثمان و تسعين و سبعمائة (798) در ميان مسند عالي خضر خان امير ملتان و سارنگ خان حاكم ديپالپور محاربه و مجادله بسيار واقع شد و عاقبت به تقريب بيوفايي بعضي غلامان ملك مروان كه مربي ملك سليمان پدر خضر خان بود و موافقت نمودن ايشان با سارنگ خان، حاكم ديپالپور ملتان از تصرّف خضر خان برآمد و به دست سارنگ خان رفت و جمعيت او روز به روز تضاعف پذيرفتن گرفت.
و در سنه تسع و تسعين و سبعمائة (799) سارنگ خان و غالب خان حاكم سامانه و تاتار خان والي پانيپته را برداشته تا نواحي دهلي به تصرف آورده و سلطان نصرت شاه ملك الماس بنده فيروزشاهي را با پيلان و حشم به مدد تاتار خان نامزد فرمود تا سامانه را از سارنگ خان مستخلص گردانيده به غالب خان سپرد.
و در ماه محرم سنه ثمانمائة (800) در ميان فريقين در نواحي موضع كوتله محاربه عظيم روي داد و شكست بر سارنگ خان افتاد و به سمت ملتان روي نهاد و تاتار خان تا حد تلوندي رفته و كمال الدين مبين را به تعاقب سارنگ خان فرستاد، مراجعت نمود و در ماه ربيع الاول سنه مذكوره ميرزا پير محمد نبيره صاحب قران امير تيمور گوركان پادشاه خراسان و ماوراء النهر از آب سند گذشته حصار اچه را محاصره كرد و تا يك ماه عليملك سارنگخاني جنگ قلعه داشت و چون ملك
ص: 185
تاج الدين بختيار هزار سوار از سارنگ خان گرفته به حصاراچه رسيد، ميرزا پير محمد اچه را گذاشته در كنار آب بياه به جايي كه وطن ملك تاج الدين بختيار هزار سوار بود غافل ساخته تاخت و اكثر مردم تاج الدين طعمه نهنگ تيغ اجل و بقية السيف غرقه سيلاب فنا گشتند و ميرزا پير محمد بعد از اين فتح به سرعت تمام تعاقب نموده قلعه ملتان را محاصره كرد و سارنگ خان تا شش ماه جنگ و جدال داشته، آخر الامر امان طلبيده ميرزا را ديد و ميرزا در ملتان تا آمدن صاحب قراني توقف نمود و در ماه شوال سنه مذكور اقبال خان مشهور به ملوبا سلطان نصرت شاه سوگندهاي غليظ شديد خورده يگانه شد و سلطان نصرت شاه را با پيلان و حشم برداشته در حصار جهاننماي بود و سلطان محمود و مقرب خان و بهادر ناهر در دهلي كهنه متحصّن گشتند و روز سوم اقبال خان با جمعيت تمام غافل ساخته بر نصرت شاه راند و نصرت شاه از جهاننما فرار نموده به فيروز آباد آمده و از آنجا آب جون عبره نموده، نزد تاتار خان وزير خويش در پانيپته رفت و تمام حشم و فيل نصرت شاهي به دست اقبال خان مدبر افتاد و تا مدت دو ماه ميان مقرب خان و اقبال خان هر روز جنگ و جدال بود و بعضي امرا در ميان درآمده اين هر دو سردار را با يكديگر صلح دادند و بعد از چند روزي اقبال خان بر سر مقرب خان رفته حوالي او را به يك ناگاه محاصره كرد و امان داده او را به درجه شهادت رسانيد و سلطان محمود را به دست آورده نمونه ساخته كار و بار ملكي از پيش خود ميراند و در ماه ذيقعده سنه مذكوره اقبال خان پانيپته را به زور از تصرف كسان تاتار خان برآورده اموال و حشم و فيلان او را تمام قابض گشت و تاتار خان پيش از توجه اقبال خان از پانيپته به قصد تسخير حصار دهلي برآمده بود و آنجا خود كاري نتوانست كرد، اما اولكه خود را به باد داده از دهلي با جمعيت انبوه در گجرات نزد پدر خويش رفت و اقبال خان به دهلي آمده ملك نصير الملك خويش تاتار خان را كه به وي پيوسته بود عادل خان خطاب داده اقطاع مياندوآب حواله او نمود.
و در ماه صفر سنه احدي و ثمانمائة (801) امير تيمور صاحبقران قصبه تلنبه را تاخته و در ملتان نزول فرموده، تمامي اسيران لشكر سارنگ خان را كه ميرزا پير محمد در بند داشت زير تيغ بيدريغ گذرانيده و به كوچ متواتر حصار بهت را نيز فتح
ص: 186
كرد و راي جلجين بهتي را اسير كرده با خلايق اهل قلعه به قتل رسانيد و از آنجا توجه فرموده و سامانه گرفته و جهاني را از گريختگان ديار ديپالپور و اجودهن و سرستي كه از ترس به هر جاي سراسيمه و سرگردان دست و پا ميزدند مقتول گردانيد و جمعي كثير را مقيد ساخته همراه داشت و طي منازل و مراحل نموده از آب جون عبره كرده و در مياندوآب درآمده و بيشتر ولايت را به تندباد نهب و صرصر غارت داده در ظاهر قصبه لوني كنار آب جون نزديك دهلي نزول واقع شد و در اين منزل مقدار پنجاه هزار اسير را تخمينا كه تا آب گنگ بر دست سپاهيان افتاده بودند علف تيغ ساخت و بعضي از اهل عمايم و ارباب سعادت لشكر نيز كه هيچگاه با تيغ آشنايي نداشتند اين همه اسيران اهل اسلام هندي را هندو خيال كرده به طمع ثواب غزا و جهاد به دست خود به ملك آخرت رسانيدند و در ماه جميد الاول سنه احدي و ثمانمائة (801) صاحبقران از آب جون گذشته در فيروزآباد نزول فرمود و روز دوم بالاي حوض خاص فرود آمد و اقبال خان با فيلان و افواج مستعد بيرون آمده به جنگ در پيوست و در حمله اول شكست يافت. به هزار حيله دست و پاي زده پارهيي از فيلان در آن هزيمت درون شهر نتوانست برد و در اين هزيمت خلقي عظيم كشته شد و چون كوكبه سپاه شب هنگامه روز را شكست، اقبال خان و سلطان محمود اهل و عيال را اسير دام بيننگي و بيناموسي گذاشته سلطان محمود جانب گجرات بيگ جلو رفت و اقبال خان از آب جون عبره نموده به قصبه برن شتافت و صاحبقراني روز ديگر اهل شهر را امان داده، مال اماني و پيشكشي از اين جماعت گرفت و در اين اثنا سپاهي چند را مردم شهر كشتند. روز چهارم حكم بند عام فرمود و همه را به جانب ماوراء النهر برد تا عاقبت شيخ احمد كتهو كه روضه او در سرخيز «1» گجرات قريب به احمد آباد مشهور است، همراه آن لشكر رفته صاحبقراني را ديده حالت درويشي و فضيلت عام خود را ظاهر ساخت و با علما و فضلاي عسكر ماوراء النهر بحثها كرده الزام داد و شفاعت اسيران نمود و صاحبقراني را نسبت به او اعتقاد تمام پيدا شد و ملتمس او را قبول كرده، همه بنديان را خلاص داد و اين حقّ شيخ بر ذمه اهل هند ماند و
______________________________
(1). نسخه: سركج، سحرخيز.
ص: 187
تفصيل اين احوال در مقامات شيخ مشرح و مبين است و بعد از فتح به چند روز مسند عالي خضر خان و بهادر ناهر ميواتي كه از ترس در كوهستان ميوات پناه برده بودند، به ملازمت امير صاحب قراني آمدند و به غير از خضر خان كه ظاهرا سابقه خدمتي داشت حكم به اسير ساختن آن مردم شد و لواي مراجعت افراخته و دامن كوه سوالك را گرفته و زلزله در آن كوهستان انداخته به لاهور رسيد و تواريخ اين فتح را «رخا و خار» نيز يافتهاند و شيخا كهوگهر را كه سابقا به ملازمت امير آمده و به حيله لاهور را از سارنگ خان گرفته متصرف گشته بود، بهدست آورد و او را با اهل و عيال مقيّد ساخته، حكم به غارت و بند لاهور شد و خضر خان را ديپالپور و ملتان حواله فرموده بر زبان راند كه دهلي را گرفته به تو بخشيدم و از لاهور به كوچ متواتر از راه كابل به دار الملك سمرقند رفت و خضر خان به جاگير خويش رسيد و در اين ايام چنان قحطي و وبايي در دهلي افتاد كه باعث خرابي تمام گشت. و بقيه مردم كه مانده بودند در اين حادثه به عالم آخرت شتافتند و تا دو ماه در دهلي پرنده پر نميزد و در اين فرصت سلطان نصرت شاه كه از پيش اقبال خان هزيمت يافته در مياندوآب رفته بود ميدان خالي ديده به ميرتهه و از آنجا به فيروز آباد رسيده شهر دهلي را حراست نمود و عادل خان و خلايق ديگر كه از دست مغول خلاص يافته بودند از گوشه و كنار آمده بر او جمع شدند و بعد از به هم رسيدن جمعيت شهاب خان را به جانب برن بر اقبال خان نامزد ساخت و در اثناي راه هندويي چند بر شهاب خان شبيخون زده او را به درجه شهادت رسانيدند و اقبال خان پيشدستي نموده فيل و حشم او را خاوندي كرد و كار او روزبهروز قوت گرفت و مهم نصرت شاه بر هم خورد و اقبال خان از برن به جانب دهلي روانه گرديد و نصرت شاه از فيروز آباد راه ميوات پيش گرفت و در همان جا به ملك بقا شتافت و طوايف ملوك شتي در چار طرف هندوستان تصرف داشتند.
و در سنه اثني و ثمانمائة (802) اقبال خان بر شمس خان اوحدي حاكم بيانه حركت نمود و در نواحي نوه و پتل ميان فريقين تلاقي صفّين روي نمود و نسيم اقبال و فيروزي به جانب اقبال خان وزيد و شمس خان به بيانه رفت و اقبال خان بر ولايت كيتهر لشكر كشيده از راي هرسنگ مال و خدمتي گرفت و هم در اين سال
ص: 188
خواجه جهان در جونپور به رحمت حق پيوست. رباعي:
تا كي گويي كه ساغر عيش كه خوردتا كي گويي كه گوي اقبال كه برد
اينها چه فسانه است ميبايد رفتاينها چه حكايت است ميبايد مرد و ملك مبارك قرنقل خود را مبارك شاه خطاب داده به جاي او بنشست.
و در جميد الاول سنه ثلث و ثمانمائة (803) شمس خان بيانه و مبارك خان بن بهادر ناهر اقبال خان را ديدند و از ايشان را همراه گرفته در حدود بيتالي كناره آب سياه كه به كالاپاني مشهور است با راي سير مقدم آن حدود جنگ صف كرده غالب آمد و تا حد اتاوه تعاقب كفار نمود و چون به قنوج رسيد سلطان الشرق و هيچكدام نتوانستند عبور كرد و كاري نساخته به ولايت خويش بازكشيد و در وقت مراجعت شمس خان و مبارك خان را اقبال خان به غدر كشت و در اين سال ترك بچه سلطاني كه داماد غالب خان سامانه بود لشكر انبوه به هم رسانيده در تاريخ نهم رجب سال مذكور در نواحي اجودهن با خضر خان جنگ صف كرده منهزم شده در قصبه بهوهر (؟) رسيد و غالب خان و امراي ديگر به اتفاق او را به قتل رسانيدند.
و در سنه اربع و ثمانمائة (804) سلطان محمد بن محمد شاه از خطّه دهار به دهلي رسيد و اقبال خان اگرچه به استقبال او رفت و به شرايط خدمتكاري و لوازم تعظيم در كوشك جهاننما فرود آورد، اما چون اسباب سلطنت را اقبال خان متصرف بود، سلطان محمود كينه او را در دل داشته همراه خود به سمت قنوج برد و در اين سال ملك الشرق مباركشاه وفات يافت و برادر خرد او سلطان ابراهيم قايم مقام او شده به محاربه سلطان محمود و اقبال خان آمد و سلطان محمود پيش از شروع در جنگ و جدال به بهانه شكار از لشكر اقبال خان برآمده با سلطان ابراهيم ملاقات كرد و سلطان ابراهيم با او به استغنا پيش آمد و سلطان محمود شاهزاده فتح خان تهوري را كه از جانب مبارك شاه در قنوج متصرف بود برآورده آن قلعه را به قبضه اختيار خود آورد و عامه رعايا و سپاهيان قنوج به سلطان محمود پيوستند و سلطان ابراهيم سمت جونپور و اقبال خان به طرف دهلي مراجعت نمود و سلطان محمود تنها بر ديار قنوج قناعت نمود.
و در سنه خمس و ثمانمائة (805) اقبال خان نواحي قلعه گواليار را كه در فترات
ص: 189
مغول راي هرسنگ به غدر از دست مسلمانان گرفته بود تاخته از دست بيرمديو بن هرسنگ برآورده در ضبط خويش آورد.
در سنه ست و ثمانمائة (806) تاتار خان پسر ظفر خان عاق شده پدر را به غدر مقيد كرده در اساول فرستاد و خود را سلطان ناصر الدين محمد شاه خطاب كرد و با لشكرهاي انبوه به قصد تسخير دهلي روانه گرديد و در اثناي راه عمّ او شمس خان زهر داده تاتار خان را از ميان برداشت و ظفر خان را از بند برآورد و لشكر تمام با او پيوست. بيت:
پدركش پادشاهي را نشايدو گر شايد بجز شش مه نپايد و در سنه سبع و ثمانمائة (807) اقبال خان به جانب گواليار و اتاوه حركت نمود رايان آن سرحد به تمام در قلعه اتاوه متحصّن شده تا چهار ماه جنگ قايم داشتند.
آخر چهار فيل و ديگر پيشكشهاي لايق داده در صلح زدند و اقبال خان از آنجا به قنوج رفته با سلطان محمود محاربه كرد و از جهت استحكام حصار كاري نتوانست از پيش برد و بر مطلب خود دست نيافته به دهلي بازگشت.
و در محرم سنه ثمان و ثمانمائة (808) به سامانه رفت و از آنجا به روپر آمد و بهرام خان ترك بچه را كه به سارنگ خان مخالف شده بود به حيله بهدست آورد و پوست از سر او كشيد و از آنجا به جانب ملتان به قصد محاربه خضر خان روانه گرديد و در تلوندي راي كمال الدين مبين و ديگر زمينداران را همراه گرفته، نوزدهم ماه جميد الاول سنه مذكور به نواحي اجودهن در كنار دهنده با خضر خان مصاف داد و چون ادبار به اقبال خان روي آورده بود در حمله اول شكست يافت و اسب او زخمي گشته نتوانست بهدر برد و لشكريان خضر خان تعاقب نموده سر او را بريده در فتحپور از توابع ملتان فرستادند و در ماه جميد الآخر اين سال سلطان محمود به استدعاي امراي دهلي از قنوج آمده باز بر تخت دهلي جلوس نمود و مناصب بر امرا مقرّر فرموده خيل و تبار مبارك خان را به جانب كول روانه گردانيد.
و در ماه جميد الاول سنه تسع و ثمانمائة (809) سلطان محمود طرف قنوج سواري فرمود و از آن طرف سلطان ابراهيم آمده و از آب گنگ گذشته و با يكديگر جنگ ناكرده بازگشتند و سلطان ابراهيم جانب جونپور روان شد و سلطان محمود
ص: 190
عازم دهلي گرديد و چون امراي لشكر سلطان محمود هر كدام از اثناي راه به اقطاعات خويش پيوستند، سلطان ابراهيم بازگشته قنوج را محاصره كرد و ملك محمود ترمتي كه از جانب سلطان محمود ضابط قنوج بود تا چهار ماه با سلطان ابراهيم مجادله نمود و چون از هيچ جانب مددي به او نرسيد، به ضرورت امان طلبيده قنوج را به سلطان داد و سلطان ابراهيم بشكال به قنوج گذرانيده و آن ديار را حواله اختيار خان نبسه ملك دولت يار كنپله نموده به قصد تسخير دهلي روان شد.
و در سنه عشر و ثمانمائة (810) نصرت خان گرگانداز و تاتار خان پسر سارنگ خان و ملك مرحبا غلام اقبال خان از سلطان محمود رويگردان شده به سلطان ابراهيم پيوستند و اسد خان لودي در سنبل متحصن شد و روز دوم حصار سنبل را سلطان ابراهيم فتح كرده و آن را به تاتار خان داده و از آب گنگ گذشته در كنار آب جون به گذر كيچه در حوالي دهلي فرود آمد و خبر يافت كه ظفر خان عرصه دهار را تسخير نموده قصد جونپور دارد و سلطان ابراهيم فتح كرده ملك مرحبا را در برن گذاشته به كوچ متواتر خود را به جونپور رسانيد و سلطان محمود تعاقب نموده، ملك مرحبا را در جنگ كشته و سنبل را بيجنگ فتح نموده به دستور سابق به اسد خان گذاشت و تاتار خان به قنوج رفت و سلطان به دهلي آمد. در اين سال خضر خان به جمعيت فراوان آمد دولت خان را از سامانه برداشت و امراي آن حدود به تمام او را ديدند و تا حوالي دهلي به تصرف او درآمد و در دست سلطان محمود غير از رهتك و مياندوآب نماند.
و در سنه احدي عشر و ثمانمائة (811) سلطان محمود تا حصار فيروز رفته آن اقطاع را از قوام خان كه خضر خان بدو داده بود گرفته متصرف شده و به دهات رته رسيده به دهلي عود كرد و خضر خان با جمعيت انبوه از فتح آباد به راه رهتك به جنگ سلطان محمود آمده دهلي را محصر كرد و از جهت بلاي قحط كه در دهلي عام بود در آنجا قرار نتوانست گرفت و مياندوآب را متصرف شده به فتحپور باز گشت.
و در سنه اثني عشر و سبعمائة (712) «1» بيرم خان ترك بچه كه بعد از وفات بهرام
______________________________
(1). در هر سه نسخه چنين است و به احتمال قوي، «ثمانمائة» به جاي «سبعمائة» است.
ص: 191
خان ترك بچه سامانه را قابض شده و با دولت خان جنگ كرده شكست يافته و از خضر خان باغي گشته، باز دولت خان را ديده بود، خضر خان را ملازمت نمود و پرگنات سابق در وجه جاگير او مقرر گشت.
و در سنه ثلث عشر و ثمانمائة (813) خضر خان تا شش ماه حصار رهتك را محاصره نموده بعد از فتح به فتحپور رفت. سلطان محمود در اين سال به جانب كيتهر سواري نموده به دار الملك دهلي رسيد.
و در سنه اربع عشر و ثمانمائة (814) خضر خان به نارنول و ميوات آمده و آن ولايت را به تاراج داده و سلطان محمود را در حصار سيري از دهلي و اختيار خان را در فيروز آباد محصر داشته و جنگهاي عظيم كرده از جهت گراني غلّه نتوانست قرار گرفت و به راه پانيپته گذشته به فتحپور معاودت نمود.
و در سنه خمس عشر و ثمانمائة (815) سلطان محمود از عالم درگذشت و سلطنت از خاندان فيروز شاه منقطع شد و مدت ملك او با آن همه تزلزل و انقلاب بيست سال و دو ماه بود و سلطان محمود از پادشاهي به جز نامي نداشت.
بيت:
كيست درين دايره ديرپايكو لمن الملك زند جز خداي شعر
سري را كه گردون برآرد بلندهمش باز در گردن آرد كمند
بجز خون شاهان درين طشت نيستبجز خاك خوبان درين دشت نيست و از شعراي عهد سلطان محمود قاضي ظهير دهلوي است كه ديواني دارد پر از قصايد مدح و از آن جمله است اين ابيات:
وارث سلطنت قاهره سلطان محمودكه جهان خدمت جدّ و پدرش بگزيده
دبران را ز فلك بهر نگين بر ميداشتثور ناليد كه داريم همين يك ديده
شير را كرد هم از چاشني زه بيداربعد از آنش به گز خفته بخوابانيده
دم سيري زده آفاق ز خوان كرمتجز رباب آنكه ز خالي شكمي ناليده
اي كه شمشير جهانگير تو در ظلمت كفربرق سوزانش به تاريك شبي رخشيده
گرچه چون چشم بتان خصم ترا يك چنديكرده سرمست فلك باز بغلتانيده
ص: 192 بحر را رشك كف جود تو در شور آوردور نه از باد هوا نيست چنين شوريده ايضا له
قهرماني كه برد سجده به سويش افلاكپادشاهي كه كند فخر به دورش ايام
قبله خلق و قيام دل و دين محمود «1»كه جماعات سلاطينش گرفتند امام
قاضي چرخ پياده كند استقبالشحاكم راي مصيبش چو فرستد اعلام
تا شبيخون نزند فتنه همي دارد پاسحزم تو تيغ به كف داشته و الناس نيام
تا نسيمي نبرد خصم ز باغ كرمتبا تب و درد سرش چرخ فزون داد زكام
چرخ هر تير ترا قسمت هر سهمي كردزين نكوتر نتوان كردن تقسيم سهام ايضا له
يار بيرون رفت بيرون رو تو اي جان نيز از آنكگر برون با يار نايي باشد از ياري برون
شاه محمود آنكه چون آمد برون بر اهل كفرعيسي آمد از پي دجال پنداري برون
خاصه كاكنون از براي قلع اهل كفر و بغيشد به صد اقبال رايات جهانداري برون
كرده عهدت فتنه در بند عدم گفتم به چرخزينهار اين بند سلطان است نگذاري برون ايضا له
ماه دي آمد و شد سرد بدان گونه هواكه نميجنيد جز باد خنك كس از جا
گشت آيين جهان سرد هوا زان سردستآري آري شود از پير شدن سرد هوا
آتش لاله و گلنار فرو مرد به باغچوب گشتند درختان چمن از سرما
______________________________
(1). چنين است در هر سه نسخه بداوني و احتمالا كلمه «شه» بعد از كلمه «دين» افتاده است.
ص: 193 آب يخ بست ز سرما و به شوخي ميگفتبشكنم ار بنهد پاي كسي بر سر ما
مينيايد به در از صفه چوبين شجرغنچه را بر سر و تن گرچه كلاه است و قبا
مرغ بربست دهان ديد چو تاراج خزانغارت عام چو شد سود ندارد غوغا
مطلب برگ و نوايي به چمنها كامروزبرگ بر باد شد و ماند ته خاك نوا
تا كه بر باد بدادست نگاري چون گلميزند هر نفسي چون نفسي سرد صبا
گل چنان رفت كه گر مشرق و مغرب جويندجز به بزم شه آفاق نيابند او را
شاه محمود كز آرايش بزمش دايمنوبهارست به دي ماه و جهان خلدنما
آنكه از تعبيه صف را چو به بزم آرايدصف بدخواه هم از ديدنش آرد صفرا
دل او مشرق غيبي است وقوفي داردكه كند سرّ قدر را به نظر استيفا
اي به قانون ممالك وزرا را دستورجز به دستوري رايت نزده دم وزرا
دفتري گر نه ز اخلاق تو خواهد بنوشتورق گل به چمن ميشكند باد چرا
پيش رايت چو سهايي بنمايد خورشيدپيش خورشيد گهي گرچه كه ننمود سها
قاتل خصمي و ايام به فضلت قايلملجا خلقي و بدخواه به دستت ملجا
ص: 194 ساقي بزم ترا جام طرب بر كف دستقاصد صيت ترا جمله جهان در ته پا
خوان معني نتوان جز به ثنايت گستردهمه گر مايده را ختم بود بر حلوا
خسروا گر ز ركاب تو بماندم محرومنيستم فارغ يك ساعتي از مدح و ثنا
كار من چاكري تست چو زان ماندم بازجز دعاگويي تو كار دگر نيست مرا
تو سپه رانده بر اعدا و من اندر عقبتميفرستم به مدد شام و سحر فوج دعا
بيش تا باشد شبهاي دي از ايامشبيشتا موسم نوروز همي نايد تا
باد خرم چمن عيش تو چون فصل ربيععمر بدخواه تو كوتاهتر از روز شتا و له ايضا
بوي گل جنبيد سوي گلستان خيز اي نديمباده كهنه طلب ياد آر از آن يار قديم
شاخ گل چون نخل عيسي روحپرور شد به باغزان همي جنباندش مريم صفت هردم نسيم
شاخ شد سرسبز بلبل كي شكيبد از كلامخضر در صحبت تواند صبر كردن چون كليم
شاخ تر را از هوا گر هست ميلي ليك جويميرود الحمد لله بر صراط المستقيم
باد بر جو حرفكش چون در قلم راندن دبيرچشم نرگس در هوا چون در رصد بستن حكيم
ص: 195 طوطيان را حله سبز و قمريان جامه سفيدزاغ زين تشريف عاري كو سيه دارد گليم
زان امم كاندر ته خاكند گويي «1» نسخهيينرگس آوردست اينك يك الف دارد دو ميم
سنبل و نرگس زچشم و زلف خوبان نسخههاستزان يكي افتاد مظلم و آن دگر آمد سقيم
غنچه بشكفت از نسيم باغ آري بشكفدهم به آسيبي كسي كو را دلي باشد سليم
لاله با داغ سيه كاندر دل از ظلم خزانستهندويي گويي فرو رفتست است در نار جحيم
تا به يك پا ايستاده داشته بالا دو چشمحضرت شه را بقا ميخواهد از ربّ رحيم
آنكه با بخت جوانش آسمان پير نكوستوز پي تعليم رايش عقل كل طفل فهيم
تا زباني يافته از تيغ تيزش ناميهخستهيي را خصمش اندر خاك ميسازد دو نيم
كوكب دولت كه سوي حضرتت دارد رجوعاستقامت يابد ار گردد به درگاهت مقيم و الحق بعد از قاضي ظهير، شاعري كه شعرش كراي خواندن كند در هندوستان برنخاست و بعد از وفات سلطان محمود امراي كبار هندوستان چون مبارز خان و ملك ادريس كه صاحب رهتك بود، با خضر خان منازعت نموده جهت يگانگي به دولت خان پيدا كردند و خضر خان در اين سال در فتحپور مانده به هيچ جاي حركت نكرد.
و در محرم سنه ست عشر و ثمائة (816) دولت خان به جانب كيتهر به شكار رفته و رايان آن حدود را به دام آورده به بيتالي رفت و مهابت خان والي بداؤن آمده
______________________________
(1). نسخه: نيلي.
ص: 196
در آنجا به او پيوست و در اين سال سلطان ابراهيم قادر خان بن محمود خان را در كالپي محصر ساخت و دولت خان از جهت قلت جمعيت تغافل ورزيده مقيد به كمك رسانيدن هيچكدام از آنها نشد و خضر خان در ذي قعده اين سال در حصار فيروزآباد آمد و امراي آن حدود به او درآمدند و ملك ادريس در رهتك محصر شد و خضر خان از آن راه به ميوات رفت و جلال خان ميواتي برادرزاده بهادر ناهر را همراه گرفته به سنبل برد و آن را به تاراج حادثات داده در ذي حجه سنه مذكور به قصد دهلي بر دروازه شهر نزول نمود و دولت خان تا چهار ماه متحصن گشته آخر الامر به سبب بياتفاقي ملك لونا و ديگر هواخواهان خضر خان به عجز و اضطرار امان طلبيده خضر خان را ديد و خضر خان او را در حبس موقوف داشته تسليم قوام خان كرد تا در حصار فيروزه برده كارش تمام ساخت و اين واقعه در هفدهم ربيع الاول سنه ست عشر و ثمانمائة (816) بود. شعر:
هر كرا پرورد گيتي آخرش خونش بريختحال آن فرزند چون باشد كه خصمش مادر است
[طبقه ششم: سادات]
مسند عالي خضر خان بن ملك الشرق بن ملك سليمان
در سنه مذكوره بعد از فتح دهلي رايات سلطنت برداشته بر مسند ايالت و حكومت متمكن شد و اين ملك سليمان را در اوان طفوليت ملك نصير الملك مروان دولت فيروزشاهي به پسري برداشته بوده و تربيت كرده و در حقيقت سيدزادهيي بود عاليتبار تا آنكه روزي مخدوم جهانيان سيد السادات منبع السعادات شيخ جلال الحق و الشرع و الدين البخاري- قدس الله روحه- به جهت مهمي در خانه ملك مروان دولت تشريف آوردند و طعام كشيدند و ملك سليمان داشت و آفتابه پيش مخدوم آورده تا آب بر دست مبارك ايشان بريزد.
مخدوم خطاب به ملك مروان دولت كرده فرمودند كه اين پسر سيدزاده است و اين چنين خدمت به او فرمودن مناسب نيست. از آن روز معلوم شد كه ملك سليمان سيد بيشبهه است و با وجود اين آثار سيادت و سعادت و اخلاق رضيه و صفات
ص: 197
حميده نيز در ذات مسند عالي سيد خضر خان معاين و مشاهد بود. بيت:
سيد كسي بود كه هويدا شود ازوخلق محمد و كرم مرتضي علي و مجمل احوال ملك مروان دولت آنكه او حاكم ملتان در زمان فيروز شاه بود و بعد از وفات ملك مروان دولت آن اقطاع بر پسر او ملك شيخ مسلم ماند و بعد از فوت ملك شيخ در اندك فرصت بر ملك سليمان مقرر شد و او نيز در آن نزديكي عرصه عالم را وداع كرد و ولايت ملتان با مضافات و توابع آن از جانب سلطان فيروز شاه بر سيد خضر خان مسلم ماند تا اين تاريخ كه سيد مشار اليه از امرايي به دولت پادشاهي رسيد و اسم پادشاهي بر خود تجويز نكرد. رايات اعلي خطاب يافت و به تاريخ مذكور در كوشك سلطان محمود نزول فرمود و دلهاي خاصّ و عام را به انعام عام و اكرام تمام صيد ساخت و خطابات و مناصب و ولايات بر مقربان خويش تقسيم كرد و هم در سال جلوس ملك نحو را خطاب تاج الملكي داده با جمعيت وافر به جانب شرق رويه هند نامزد فرمود و او از گذرهاي آب گنگ عبره نموده در ولايت كيتهر درآمد و رايهرسنگ و متمردان آن ديار در جنگل آنوله پناه برده مختفي گشت و كيتهر را به نهب و تاراج داد و مهابت خان حاكم بداؤن نيز آمده او را ديد و رايهرسنگ بيچاره شده ملازمت كرد و خراج و پيشكش هر ساله قبول نمود و تاج الملك و مهابت خان كناره آب رهب را گرفته و در گذر سركدواري رسيده و از آب گنگ عبور نموده، كافران كهور كه حالا به شمس آباد مشهور است و كنپله و بيتالي را گوشمال داده به قصبه سكيته و پادهم گذشته به راپري رفتند و حسن خان و ملك حمزه «1» برادر او كه حكومت راپري داشتند و رايسير حاكم چندوار با كفار گواليار همه آمده به او پيوستند و محصول قبول كردند و سر در ربقه اطاعت كشيدند و ملك تاج الملك از آنجا به قصبه جليسر آمده و آن را از قبضه اختيار كفار چندوار برآورده به دستور سابق در عهده تصرف اهل اسلام كه از قديم الايام داشتند باز گذاشته از سرنو ترويج دين اسلام نموده و گماشته خويش تعين كرده و كفار آب سياه را گرفته و كفار اتاوه را مالش عظيم داده سمت شهر مراجعت نمود.
و در سنه ثمان عشر و ثمانمائة (818) سيد خضر خان پسر خرد ملك مبارك را
______________________________
(1). متن انگليسي:Hamra
ص: 198
كه فر پادشاهي بر ناصيه او عيان بود خطه فيروزپور و سهرند و تمامي اقطاعات كه بيرم خان ترك بچه داشت داده حل و عقد آن ولايت را به راي و رويّت او گذاشت و فرماندهي سمت غرب رويه هندوستان تعلق به او گرفته ملك سدهو نادره به عهده نيابت شهزاده منصوب و معين گشت.
و در سنه مذكور شاهزاده مشار اليه مهمات آن صوبه را به اتفاق سدهو نادره و زيرك خان امير سامانه و امرا و ملوك و ديگر سامان داده كارها به كفايت رسانيده به دار الملك دهلي مراجعت نمود.
و در سنه تسع عشر و ثمانمائة (819) رايات اعلي خضر خان ملك تاج الملك را با عساكر قاهره جانب بيانه و گواليار نامزد فرمود، ملك كريم الملك برادر شمس خان اوحدي آمده با او ملاقات كرد و آن نواحي را از خار كفر پاك ساخته مراجعت نمود و در همين سال بعضي ترك بچّههاي بيرمخاني ملك سدهو نادره را كه از جانب شاهزاده اقطاع سهرند داشت به غدر گرفته به درجه شهادت رسانيده سهرند را متصرف شدند. خضر خان، زيرك خان را براي دفع آن فتنه فرستاد او از آنجا به تعاقب باغيان در كوه پايه رفت و تردد بسيار نموده بازگشت و در اين سال سلطان احمد ضابط گجرات ناگور را محاصره كرده و به شنيدن آوازه نهضت خضر خان گذاشته رفت و خضر خان در جهاين آمد و الياس خان حاكم جهاين به اطاعت او در آمد و از آنجا به گواليار رفت و آن قلعه را اگرچه نگشاد، اما محصول و پيشكش گرفت و به بيانه آمد و شمس خان اوحدي انقياد او نمود.
و در سنه عشرين و ثمانمائة (820) طوغان رئيس و جماعت او كه قاتلان ملك سدهو بودند خروج كردند و زيرك خان باز نامزد شد و آن جماعت را متفرق گردانيد.
و در سنه احدي و عشرين و ثمانمائة (821) خضر خان بر سر كيتهر آمد و هرسنگ ديو مذكور تمام كيتهر را خراب گردانيده در جنگل آنوله كه تا بيست و چهار كروه محوّطه آن است درآمد و جنگها كرده، آخر منهزم شده به كوه كماون رفت و تاج الملك از آب رهب گذشته تا كره تعاقب او نمود و از آنجا به بداؤن آمد و مهابت خان حاكم بداؤن را همراه گرفته در گذر بجلانه از گنگ گذشت و مهابت خان
ص: 199
را رخصت داده خود به اتاوه رفت و با غنايم و اموال بسيار به دهلي باز آمد و هم در سنه مذكور خضر خان باز به جانب كيتهر لشكر كشيد و از راه كول به بيتالي رسيده و از گنگ گذشته به بداؤن رفت و مهابتخان بداؤني در اين مرتبه از او هراسان شده قلعه بند كرده تا شش ماه به خضر خان جنگ ميكرد و چون نزديك رسيد كه فتح شود، قوام خان و اختيار خان و بعضي از امراي محمودشاهي ديگر كه از دولت خان تخلف نموده به خضر خان پيوسته بودند با خضر خان غدر انديشيدند. خضر خان از اين قصه واقف شده بداؤن را گذشته به جانب دهلي مراجعت نمود.
و در سنه اثني و عشرين و ثمانمائة (822) در كنار گنگ آن امراي غدّار را به انتقام غدري كه كرده بودند بكشت و هم در اين سال مردي مجهولي در حدود بجواره خود را به دروغ سارنگ خان كه پيش از اين كشته شده بود نام نهاد و اكثري از واقعه طلبان گرد و پيش او جمع شدند. خضر خان سلطان شهلودي را بر او نامزد ساخت و در نواحي سهرند جنگ عظيم كردند و سارنگ خان دروغي گريخته به كوهستان درآمد و سلطان شه در روپرتهانه ساخت و در اين سال خضر خان تاج الملك را به اتاوه فرستاد و راي سيپر در آن حصار محصر شد و امان گرفته به تاج الملك مال واجبي را قبول نمود و از آنجا به چندوار درآمد و نهب و تاراج نموده در كيتهر رفته به دهلي آمد و در اين سال ملك تاج الدين وفات يافت و عهده وزارت بر پسر بزرگ او ملك سكندر مفوّض گشت و طوغان رئيس باز در سهرند فتنه انگيخته و ملك خير الدين بر او نامزد شد و شر او به كفايت رسانيده بازگشت.
و در سنه اربع و عشرين و ثمانمائة (824) خضر خان در ميوات رفته كوتله را گرفته به گواليار شتافت و مال خدمتي از راي گواليار گرفت و بازگشت و به اتاوه آمد و رايسير به دوزخ رفته بود. پسر او اطاعت نمود و بيماري قوي عارض خضر خان گشت و مراجعت به جانب دهلي كرد و در هفدهم ماه جمادي الاول سنه مذكوره به شهر رسيده به رحمت حق پيوست و از جهان درگذشت. بيت:
از پي هر شامگهي چاشتي استآخر برداشت فرو داشتي است و مدت حكومت او هفت سال و چند ماه بود.
ص: 200
سلطان مبارك شاه بن خضر خان بن ملك سليمان
به موجب وليعهدي در سنه احدي «1» و عشرين و ثمانمائة (821) به اتفاق امرا بر تخت نشست و به ضبط امور جهانداري قيام نمود و در اين سال جسرت كهوكر بن شيخا كهوكر بغي ورزيده، به اين تقريب كه سلطان علي پادشاه كشمير را كه به قصد تسخير تته روان شده بود، جسرت كهوكر غافل ساخته درون كهانتي كوه شكست داده و اموال فراوان به دست او افتاده و به غرور آن فتح بدان اسباب سلطنت قصد گرفتن ملك دهلي نمود و به جمعيت بسيار از آب بياه و ستلج گذشته تلوندي راي كمال الدين مبين را تاخت و راي فيروز از پيش او گريخت جسرت در لدهيانه «2» آمد و تا سرحد روپر كنار آب ستلج را نهب و تاراج كرد و از آن آب گذشته به جالندهر رسيد و زيرك خان در حصار جالندهر متحصن شد و جسرت كنار آب سرستي فرود آمد و سخن صلح و صلاح در ميان شد و به غدر زيرك خان را مقيد ساخت و سلطان مبارك شاه جانب سهرند توجه نمود و به استماع اين خبر جسرت بن شيخا زيرك خان را گذاشت و زيرك خان در سامانه مبارك شاه را ملازمت نمود و سلطان مبارك شاه به لدهيانه رفت و جسرت از آب لدهيانه گذشته در مقابله آمد و تمام كشتيها به دست او بود و لشكر مبارك شاه نميتوانست از آب گذشت و بعد از طلوع سهيل آب پاياب شد و سلطان از آب دريا عبره كرد و جسرت گريخت و از آب چهناؤ گذشته به تلهر ميان كوه درآمد و افواج مبارك شاه او را تعاقب نموده و اكثري از پيادهها و سواران او كشته شدند و مال و اسباب او به غنيمت رفت و رايبهيم مقدم جمون مبارك شاه را ملازمت كرده بدرقه لشكر شد و مبارك شاه از آنجا به لاهور آمد.
و در سنه خمس و عشرين و ثمانمائة (825) قريب به يك ماه در كنار آب راوي منزل ساخت و شهر لاهور را كه در فترات خراب و ويران شده بود، تعمير فرموده و شكستگي حصار را به اهتمام تمام مرمت كرده و ملك محمود حسن را كه
______________________________
(1). نسخه: اربع.
(2). متن فارسي: كداهنه. از روي ترجمه متن انگليسي اصلاح شد.
ص: 201
ملك الشرق خطاب داشت، آنجا گذاشته به دهلي بازگشت و بعد از پنج ماه جسرت كهوكهر باز در لاهور با جمعيت بسيار درآمد و در مقام شيخ المشايخ شيخ حسن زنجاني- قدس الله سره- نزول نموده تا يك ماه هر روز به قصد گرفتن شهر حمله ميكرد و آخر الامر به مقصود نرسيده بازگشته به كلانور رفت و با رايبهيم جنگ كرد و چون جنگ ميان فريقين قايم شد به صلح قرار دادند و ملك سكندر تحفه كه از دهلي به كمك ملك محمود حسن نامزد شده بود، در گذر پوهي از آب بياه عبره كرده در لاهور فرود آمد. چون جسرت طاقت مقاومت به ايشان نداشت از آب چهناؤ گذشته در كوه تلواره رفت و لشكر مبارك شاه آن فتنه را دفع كرده باز به دهلي آمد.
و در سنه ست و عشرين و ثمانمائة (826) مبارك شاه به كيتهر رفت و مهابت خان بداوني كه با خضر خان باغي شده بود آمده ملازمت نمود و به مراحم مخصوص گشت و از آنجا از آب گنگ گذشته در نواحي كهور عرف شمس آباد ولايت پنواران را تاخت و اكثري را علف تيغ گردانيده به نهب و تاراج داد و ملك مبارز و زيرك خان و كمال خان را براي دفع فتنه متمردان با لشكر بسيار در حصار كنپله گذاشته به دهلي بازگشت و در اين سال الب خان حاكم دهلي «1» به قصد تنبيه رايگواليار و عزم تسخير آن ديار آمد و مبارك شاه بعد از شنيدن اين خبر به جانب گواليار رفت. چون نزديك بيانه آمد پسر اوحد خان اوحدي حاكم بيانه كه عموي خود مبارك خان را به غدر كشته بود، هراسان شده باغي شده و بيانه را خراب كرده بالاي قلعه متحصن شده آخر به اطاعت درآمد و مبارك شاه از آنجا به جانب گواليار روان شد و الب خان كناره آب چنبل را گرفته نميگذاشت كه لشكر مبارك شاه بگذرد. لشكريان مبارك شاه از گذر ديگر گذشته لشكر الب خان را غارت كردند و منصور بازگشتند و سهم بر صلح قرار يافته و الب خان پيشكشهاي وافر فرستاد او به جانب دهار رفته و مبارك شاه به دهلي آمد.
و در سنه سبع و عشرين و ثمانمائة (827) باز جانب كوه كماون و كيتهر سواري فرمود و از آنجا برگشته ميوات را نهب و تاراج گردانيد و در آن سال قحط عام در
______________________________
(1). نسخه: دهار.
ص: 202
تمام هندوستان افتاد.
و در سنه تسع و عشرين و ثمانمائة (829) باز به جانب ميوات رفته قلعه اندور و الور را بگشاد.
و در سنه ثلثين و ثمانمائة (830) بيانه را از محمد خان اوحدي گرفت و اوحديان را به كوشك جهاننماي فرستاد تا در آنجا ساكن باشند و بيانه را به ملك مقبل خان بنده خويش و سيكري را به ملك خير الدين تحفه داد و خود به گواليار لشكر كشيد و رايان آن ديار اطاعت او قبول كردند.
و در سنه احدي و ثلثين و ثمانمائة (831) ايلچيان قادر خان حاكم كالپي در دهلي رسيدند و خبر رسانيدند كه شرقي او را محاصره دارد. مبارك شاه در مقابل شرقي روان شد و در اين اثنا خبر آمد كه شرقي بهون گائون را تاخته در آنجا فرود آمده است و داعيه رفتن در بداؤن دارد و مبارك شاه كه در گذر نوهپتل از آب جون عبره كرده و موضع جرتولي را تاخته در قصبه اترولي رفت و آنجا خبر رسيد كه مختص خان برادر شرقي با لشكر و فيل بسيار در حدود اتاوه رسيد. مبارك شاه ملك الشرق محمود حسن را با ده هزار سوار بر مختص خان نامزد كرد و مختص خان به شرقي پيوست و شرقي كنار آب سياه عرف كاليني «1» پاني را گرفته، نزديك قصبه برهان آباد كه تعلق به اتاوه داشت آمد و مبارك شاه از اترولي كوچ كرده در قصبه كوته فرود آمد و شرقي جنگ ناكرده به جانب قصبه راپري و از آنجا از جون گذشته به بيانه رفت و كنار آب كيتهر مقام ساخت و مبارك شاه از عقب او به چندوار آمد و ميان هر دو لشكر مسافت چاركروه ماند و يزكيان يكديگر نمودار ميشدند تا بيست روز با هم مقابل بودند. آخر شرقي به استعداد تمام برآمده از نيم روز تا وقت شام ميان فريقين جنگ عظيم واقع شد و جنگ در آن روز قايم ماند. روز ديگر شرقي به جانب ولايت خود بازگشت و مبارك شاه بعد از اينكه جانبين مسلمانان بودند، تعاقب او نكرده به جانب استگانه آمد و تسخير آن ديار نموده كنار آب چنبل را گرفته در بيانه نزول نمود و محمد خان اوحدي به تقريب آنكه شرقي را ديده بود و هراسان شده در قلعه متحصن گشته بود، باز امان گرفته آمد و مبارك شاه را ديد و
______________________________
(1). در متن فارسي: «كالي پاني» از متن و پاورقي ترجمه انگليسي اصلاح شد.
ص: 203
مبارك شاه بازگشته به دهلي رسيد.
و در سنه اثني و ثلثين و ثمانمائة (832) ملك الشرق محمود حسن كه به نيابت مبارك شاه در بيانه مانده بود و مهمات آن حدود را صورت داده و كامراني را كه با محمد خان جمع شده فتنه انگيخته بودند تنبيه داده به درگاه آمد و مراحم بسيار يافت و حصار فيروزه در وجه او مقرر شد و هم در آن سال ملك رجب نادره حاكم ملتان وفات يافت و ملك محمود حسن خطاب عماد الملكي يافت به ملتان رفت.
و در سنه ثلث و ثلثين و ثمانمائة (833) مبارك شاه از راه بيانه به گواليار رفته و اقطاع راپري را از پسر حسن خان گرفته به ملك حمزه داد و به شهر مراجعت نمود و در اثناي راه سيد سالم كه خدمتكار سي ساله خضر خان بود و اقطاع تبرهنده داشت وفات يافت و يك پسر او را سيد خان و ديگر را شجاع الملك خطاب دادند و فولاد نام غلام تركبچه از غلامان سيد سالم مذكور در تبرهنده بغي ورزيده و اموال بسيار و اسباب بيشمار را كه از سيد سالم مانده بود متصرف شد و مبارك شاه پسران سيد سالم را مقيد ساخت و ملك يوسف سرور و رايهنسوبهتي را بر سر او نامزد كرد و فولاد تركبچه شبخون بر ايشان زده لشكرهاي ايشان را پريشان ساخت و اموال و غنايم بسيار بر دست او افتاد و مبارك شاه لشكر بر سر تبرهنده كشيد و غلام تركبچه محصر شده، مبارك شاه عماد الملك را از ملتان طلبيده به وكالت نزد غلام بچه فرستاد، او بعد از طلب امان از حصار بيرون آمد عماد الملك را ديد باز اعتماد نكرد و ترسيده به حصار رفت و جنگها كرد و مبارك شاه عماد الملك را به ملتان رخصت داده و خود بازگشته به دهلي آمد و غلام تا شش ماه در مدت غيبت مبارك شاه با افواج او جنگها كرد. عاقبت نزد شيخ علي مغول كه در كابل حاكم بود مبلغها به وجه پيشكش فرستاد و شيخ علي با جمعيت بسيار از كابل به مدد او آمد و مردم بسيار از حدود پنجاب به او پيوستند. او غلام را با خيل و تبار از تبرهنده به در آورده و همراه خود گرفته مراجعت نمود و از آب بياه گذشته به لاهور رفت و ملك الشرق ملك اسكندر حاكم لاهور كه هر سال خدمتي به شيخ علي ميداد گذرانيده از سر خود وا كرد و شيخ علي از آنجا به قصور آمده، قصد ديپالپور نمود و عماد الملك از ملتان به مقابله او آمد و شيخ علي كناره آب راوي گرفته نزديك به طلنبه رفت و از آنجا عنان
ص: 204
گردانيده به خوطپور رسيد و با شيخ علي جنگ كرده شكست يافت و ملك سليمان شهلودي كه از جانب عماد الملك طلايه بود، در اين جنگ كشته شد و شيخ علي در خسرو آباد آمد و مدتي مديد ميان او و عماد الملك هر روز جنگ بود.
و در سنه اربع و ثلثين و ثمانمائة (834) مبارك شاه لشكر انبوه به مدد عماد الملك فرستاد و سردار آن لشكر فتح خان بن سلطان مظفر خان گجراتي را گردانيد. شيخ علي تاب مقاومت ايشان نتوانست آورد جلو گردانيده شب در حصاري كه بر گرد لشكر خود ساخته بود درآمد. چون حصار او را گرد كردند، منهزم شده جانب جيلم رفت و از آنجا عبره كرده اكثري از سپاهيان او در آن آب غرق شدند و بعضي كشته و بعضي اسير گشتند و شيخ علي و امير مظفر با جمعي معدود در قصبه شيور رفتند و اسباب و اشياي ايشان تمامي به غارت رفت و لشكر عماد الملك تا آنجا تعاقب كردند و امير مظفر در حصار محصر ماند و شيخ علي به كابل رو نهاد و لشكر مظفر از آنجا برخاسته به دار الملك دهلي آمد و ملتان را از عماد الملك گرفته به ملك خير الدين خاني دادند و به اين تقريب فتنه بسيار در حدود ملتان سر برآورد.
و در سنه خمس و ثلثين و ثمانمائة (835) به ملك سكندر حاكم لاهور براي تسكين فتنه جسرت كهوكهر كه در دامن كوه انگيخته بود رفت و جسرت او را غافل ساخته با او جنگ كرد و سكندر در نواحي جالندهر به دست جسرت كهوكهر گرفتار شد. جسرت او را گرفته به لاهور رفت و محصر گردانيد و سيد نجم الدين نايب سكندر و ملك خوش خبر غلام سكندر با او جنگها ميكردند در اين اثنا شيخ علي جمعيت كرده باز در حدود ملتان آمد و خوطپور را تاخت و بيشتر سكنه مضافات جيلم را اسير گردانيد و طلنبه را گرفت و مردم آن را به تمام دستگير و نهب و تاراج ساخت و اكثري را بكشت و بقيه را از صغار و كبار به ولايت خود برد و در اين اثنا پولاد ترك بچه مذكور از تبرهنده ولايت رايفيروز را تاخت و رايفيروز با او جنگ كرده كشته شد و پولاد سر او را به تبرهنده فرستاد و در اين سال سلطان لشكر باز به جانب لاهور و ملتان كشيد. چون در نواحي سامانه رسيد جسرت از نواحي لاهور به جانب كوهپايه و شيخ علي نيز به جانب ولايت خود رفت و لاهور و جلندهر از
ص: 205
شمس الملك گرفته به نصرت خان گرگانداز دادند و مبارك شاه حكم فرمود تا اهل و عيال شمس الملك را از لاهور به دهلي برند و خود بازگشته به دهلي آمد.
و در سنه ست و ثلثين و ثمانمائة (836) مبارك شاه باز به تقريب دفع فتنه جسرت به سامانه شتافت چون در پانيپته رسيد خبر وفات والده خود كه مخدومه جهان نام داشت شنيده بازگشته جريده در دهلي رفت و ده روز را به تقريب عزاي او اقامت كرده باز به لشكر پيوست و ملك يوسف سرور الملك را جانب تبرهنده براي دفع شر فولاد نامزد كرد و مبارك شاه لاهور و جالندهر را از نصرت خان گرفته به ملك الهداد كالولودي داد و چون نزديك به جالندهر رسيد، جسرت از آب بياه عبور كرده در بجواره با الهدادكالو جنگ كرده او را شكست داد و ملك الهداد گريخته به كوهپايه رفت و سلطان در اين سال بر سر جلال خان در ميوات لشكر كشيد و از آنجا فوج به جانب گواليار و اتاوه نامزد كرده مراجعت نمود و در اين سال شيخ علي جانب پنجاب آمده باز خلل انداخت. مبارك شاه عماد الملك را براي كمك امراي آن حدود نامزد فرموده شيخ علي از شيور تا كناره آب بياه تاخته مردم بسيار اسير و تاراج كرده به لاهور رفت و زيرك خان و ديگر امرا كه در لاهور بودند محصر شدند و با او جنگ ميكردند تا شبي ساكنان لاهور در پاسباني و يزكي تساهل ورزيدند و ملك يوسف سرور الملك و ملك اسماعيل شبي اتفاق با زيرك خان نموده بيرون آمدند و جنگ كرده منهزم شدند و شيخ علي تعاقب نمود و از گريختگان بعضي به قتل رسيدند و بعضي اسير شدند. روز ديگر شيخ علي لاهور را گرفت و عام و خاص آنجا را بكشت و اسير كرده در آنجا اقامت نمود و بعد از چند روز به ديپالپور آمد و ملك يوسف سرور الملك ميخواست كه ديپالپور را نيز گذاشته رود. ملك عماد الملك اين خبر را شنيده از تبرهنده ملك احمد برادر خود را در حصار ديپالپور براي نگاهباني فرستاد و شيخ علي به اين ملاحظه از آن طرف معاودت نمود و سلطان مبارك شاه به قصد دفع اين فتنه و فساد تا ماهانه رفت و از آنجا به تلوندي و از آنجا به گذر پوهي آمده از آب بياه عبور كرده به ديپالپور رسيد و از آنجا در كنار آب راوي نزول نمود و شيخ علي از آب جيلم گذشته و رفت و مبارك شاه تعاقب نموده تا حصار شيور رسيد و از آب راوي نزديك طلنبه عبور كود و امير مظفر برادرزاده
ص: 206
شيخ علي كه به قوت او محصر شده بود تا يك ماه با پادشاه جنگ كرد و آخر الامر امان طلبيد، دختر خود را با اموال و نفايس بسيار به پادشاهزاده داد و جماعتي از مردم شيخ علي كه در لاهور محصر بودند از شمس الملك امان خواسته حصار خالي كردند و مبارك شاه چون از مهم شيور و فتح لاهور فارغ شد، جريده براي زيارت مزارات متبركه مشايخ ملتان رفت و عن قريب از آنجا مراجعت فرموده به ديپالپور آمده چند روز در آنجا اقامت نمود و از ملاحظه شيخ علي اقطاع لاهور و ديپالپور را به ملك الشرق عماد الملك داد و اقطاع بيانه را از عماد الملك كشيده به شمس الملك تفويض نمود و جريده به ايلغار از آن حدود در روز عيد قربان به دهلي رسيد و منصب وزارت بر سرور الملك مقرر داشت و ملك كمال الملك را كه نايب لشكر بود در مهمات ملكي به او شركت داد و صحبت ميان اين دو كس به نفاق بود.
چون سرور الملك از جهت گرفتن ديپالپور در دل خارخاري داشت و از مبارك شاه رنجيده بود در اين هنگام كه از او بيشتر نااميد شد، پنهان در مقام غدر و مكر درآمده با پسران كانگو و كجوي كهتري و ميران صدر نايب عرض [كه از آبا و اجداد پرورده خاندان مبارك شاهي بودند و ولايات و منصبهاي بزرگ داشتند] و با جمعي ديگر از مسلمانان حرامخور اتفاق نموده قصد استيصال مبارك شاه داشت.
در سنه سبع و ثلثين و ثمانمائة (837) مبارك شاه در كنار آب جون شهري بنا كرد و مبارك آباد كه در معني خراب آباد بود نام نهاد و در عمارت آن سرگرم بوده اهتمام تمام داشت. در اين اثنا خبر فتح قلعه تبرهنده با فولاد «1» غلام بچه ترك به درگاه رسيد و مبارك شاه از اين خوشحالي در پوست نگنجيده به ايلغار به جانب تبرهنده رفت و به زودي از آنجا بازگشته در مبارك آباد آمد و در اين سال خبر رسيد كه در ميان سلطان ابراهيم شرقي و الب خان حاكم كالپي كه سلطان هوشنگ خطاب يافته بود محاربه است. مبارك شاه فرمانها به اطراف فرستاد تا لشكرها به استعداد كوچ به جانب كالپي جمع شده به درگاه بيايند. در اين هنگام مبارك شاه بر عادت معهود خويش كه گاه بيگاه به سير عمارت معموره جديده ميرفت، روزي با جمعي معدود بيتكلّفانه بدان جانب سوار شده استعداد نماز جمعه ميكرد. كافران ميران
______________________________
(1). نسخه: سرفولاد.
ص: 207
صدر كه به اغواي سرور الملك پيوسته در كمين بوده فرصت وقت ميجستند. اتفاق كرده در محل مبارك شاهي به بهانه درآمدند و سدهپال نبيره كجوي كهتري بدبخت آن پادشاه سعيد را شهيد ساخت و اين واقعه در سنه سبع و ثلثين و ثمانمائة (837) روي داد و ايام سلطنت او سيزده سال و سه ماه و شانزده روز بود. قطعه:
ز انقلاب زمانه عجب مدار كه چرخازين فسانه هزاران هزار دارد ياد
هر آنچه ميگذرد دل منه كه دجله بسيپس از خليفه بخواهد گذشت در بغداد
سلطان محمد شاه بن فريد خان
برادرزاده مبارك شاه بن خضر خان كه مبارك شاه او را به فرزندي برداشته بود در سنه سبع و ثلثين و ثمانمائة (837) بعد از مبارك شاه جلوس نمود و سرور الملك كه داعيه فاسده در سر داشت، از روي ظاهر بيعت كرد. محمد شاه با وجود اين حال او را خطاب خان جهاني داد و خلعت بخشيد و ميران صدر را معين الملك ساخت و از آن كفره هم چند روزي اغماض نمود و ملك الشرق كمال الملك كه شريك سرور الملك در وزارت بود، بيرون شهر توطن اختيار نمود و با محمد شاه بيعت كرد. روز دوم از جلوس سرور الملك بعضي بندگان مبارك شاهي را به بهانه دستگير كرده به قتل آورد و در برانداختن خاندان مبارك شاهي تقصيري نداشت و ولايات را به سر خود تقسيم ميكرد و اقطاع بيانه و امروهه و نارنول و كهرام و چند پرگنه مياندوآب را به سده پال و سدهارن كهتري كه قاتلان مبارك شاه بودند داد و رانون سيه غلام سده پال با جمعي كثير در بيانه رسيده ميخواست كه درون قلعه درآيد، در اين اثنا يوسف خان اوحدي از هندون آمده به او جنگ كرد و فتح يافت و اكثري از آن كافران حرامخور را به جهنم فرستاد و زن و بچه ايشان به دست مسلمانان اسير شدند و سررانونسيه در دروازه قلعه آويخت و چون سرور الملك و كفار دست تغلّب دراز كردند، اسراي خضر خاني و مبارك شاهي كه در ولايت منتشر بودند، جاي به جاي سر از اطاعت باز كشيدند و فتنهها قايم شد و سرور الملك در همين تدبير بود كه اختلالي در ملك واقع شود و ملك الهداد كالالودي حاكم سنبهل و اهار
ص: 208
و ملك چيمن مقطع بداؤن نبسه خان جهان و امير علي گجراتي و ديگر امرا از براي انتقام مبارك شاه جمعيت بسيار سركرده جانب دهلي روان شدند و ملك الشرق كمال الملك و سيد خان پسر سيد سالم كه خطاب اعظم خاني از جانب مبارك شاه يافته بود، از درگاه بر سر آن امرا نامزد شدند و ملك يوسف بن سرور الملك و سدهارن و كانگو نيز همراه كمال الملك تعيّن يافتند و لشكر دهلي از گذر كيچه گذشته در برن آمدند و ملك الهداد و ديگر امراي نامدار در قصبه اهار رسيده ميخواستند كه جنگ ناكرده از آب گنگ گذشته به هر جانبي روند، اما چون يقين ايشان شده بود كه ملك كمال الملك از دل و جان خواهان انتقام از سرور الملك است، بر اين اعتماد از جاي خويش نرفتند و سرور الملك از اين معني واقف شده ملك هشيار، نايب خود را به بهانه كمك كمال الملك به طريق جاسوسي در آن لشكر فرستاد و يوسف خان و ملك هشيار و سدهارن كافر از كمال الملك متوهّم بوده از لشكر بيرون تاخته به دهلي رفتند و امراي سنبل و بداؤن به كمال الملك پيوستند و با جمعيت انبوه در گذركيچه آمدند و سرور الملك در پي استعداد حصار شد و روز ديگر امراي دولتخواه از آب جون گذشته در باغ خود فرود آمدند و حرامخواران و كافران از حصار بيرون آمده به جنگ پيوستند و در حمله اول شكست يافتند و در حصار رفتند و در وقت درآمدن جمعي كثير به قتل رسيدند و بيشتري اسير گشتند و روز ديگر بعد از فتح امراي مبارك شاهي نزديك حصار سيري فرود آمدند. بيشتر امراي اندروني برآمده با ايشان پيوستند و تا سه ماه ميان فريقين جنگ بود و در آخر اين سال زيرك خان حاكم سامانه وفات يافت و آن ولايت بر محمد خان پسر او مقرر گشت و محمد شاه اگرچه به ظاهر با سرور الملك دار و مداري ميكرد، اما در باطن با امراي پدر يگانه بود و سرور الملك بر اين معني اطلاع يافته با وي نيز در مقام غدر آمده انتظار فرصت ميبرد.
و به تاريخ هشتم ماه محرم از سنه ثمان و ثلثين و ثمانمائة (838) سرور الملك و پسران ميران صدر مكّار يكايك درون سراپرده پادشاهي سرزده ميخواستند كه آسيبي به او رسانند. در همين اثنا محمد شاه آگاه شد و چابكي نموده كسان نزد كمال الملك فرستاد و خدمتكاران نزديك محمد شاه كه مستعد بودند سرور الملك
ص: 209
حرامخوار را كشتند و پسران ميران صدر را گرفته پيش دربار به سياست رسانيدند و كافران حرامخور در خانههاي خود محصر شدند و كمال الملك و ساير امرا از دروازه بغداد درون حصار درآمدند و سده پال بدبخت آتش در خان و مان خود زد و جوهر [كه به زبان هندي مشهور است] كرده خود به جنگ پيوست و علف آتش تيغ بيدريغ گشت و جوهر پليد او به جهنم رفت و سد هارن كانگو و ديگر طايفه كهتريان همه اسير شدند و ايشان را نزديك به حظيره مبارك شاهي بر دار سياست كردند. ملك هشيار و مبارك كوتوال را نيز با ايشان ملحق ساختند و روز ديگر كمال الملك و ديگر امراي نامدار با محمد شاه از سر نو بيعت نمودند و كمال الملك عهده وزارت و ملك چيمن بداوني خطاب غازي الملكي يافت و به دستور قديم حاكم بداؤن شد و امروهه اضافه او گشت و ملك الهداد لودي هيچ خطاب قبول نكرد، اما خطاب دريا خاني از براي برادر خود گرفت و بعد از انتظام مهمات محمد شاه سلطنت به استقلال پيدا كرد و ملك به فراغت ميراند.
و در سنه اربعين و ثمانمائة (840) به عزم ملتان متوجه شد و در مباركپور چند روزي توقف نمود تا امراي اطراف بدو ملحق شوند. چون لشكرهاي محمد شاهي در مباركپور جمع آمدند از آنجا متوجه ملتان شد و زيارت مشايخ آنجا كرده به دهلي آمد و در سنه مذكوره به جانب سامانه حركت نموده فوجي بر شيخا كهوكهر نامزد گردانيده ولايت او را خراب ساخته مراجعت نمودند.
و در سنه احدي و اربعين و ثمانمائة (841) خبر رسيد كه جماعت لنگاه در ولايت ملتان سركشيدهاند و هم در اين اثنا سلطان ابراهيم شرقي بعضي پرگنات دهلي را متصرف گشت و راي گواليار و ديگر رايان دست از مالگذاري بازداشتند و محمد شاه مساهله ورزيد و فتنه جايبهجاي سر برزد و در هر سري تمنايي پديد آمد و خانزادههاي ميوات كه اجداد حسن خان ميواتي باشند، سلطان محمود خلجي را از مالوه براي سلطنت دهلي طلبيدند.
و در سنه اربع و اربعين و ثمانمائة (844) سلطان محمود به دهلي رسيد و محمد شاه افواج آراسته پسر خود سيد علاء الدين را به قصد جنگ او از شهر بيرون فرستاد و ملك بهلول لودي را مقدمه لشكر ساخت و سلطان محمود نيز پسران خود
ص: 210
غياث الدين و مدد خان را به مقابله ايشان تعيين كرد و جنگ عظيم نموده، آخر به صلح قرار دادند و سلطان محمود اين معني را غنيمت دانسته و خواب ديدن خرابي ملك مالوه را بهانه ساخته شباشب جريده به جانب مالوه كوچ كرد و ملك بهلول تعاقب نموده پارهيي از پرتال و اسباب و اشياي او را غنيمت گرفت و سلطان محمد از اين تردد كه از بهلول لودي ظاهر شد او را خوانده ولايت لاهور و ديپالپور را بدو ارزاني داشت.
و در سنه خمس و اربعين و ثمانمائة (845) به سامانه رفت و بهلول را به دفع جسرت كهوكهر فرستاده به دهلي بازگشت و جسرت به ملك بهلول صلح نموده او را به بشارت سلطنت دهلي مبشر ساخت تا بهلول افغانان را از اطراف و جوانب طلبيدن گرفت و خيلي پرگنات را به تغلب متصرف گشت و بيسبب ظاهري از محمد شاه رنجيده و بر او باغي شده لشكر بر سر دهلي كشيد و سلطان محمد را مدتي در محاصره داشت و كاري نتوانست ساخت و بينيل مقصود بازگشت در اين اثنا محمد شاه به زحمت صعب مبتلا شده، امرايي كه در بيست كروهي دهلي بودند سر از اطاعت او پيچيدند و پسر خود علاء الدين را كه در بداؤن جايگير داشت و از آنجا به شكار دامن كوه رفته بود طلبيده وليعهد ساخت.
و در سنه سبع و اربعين و ثمانمائة (847) درگذشت و مدت ملك او چهارده سال و چند ماه تخمينا بود. بيت:
بيا و يك نظر اعتبار كن در خاككه خاك تكيهگه خسروان معتبر است
سلطان علاء الدين بن محمد شاه بن مبارك شاه بن خضر خان
به موجب وصيت بعد از پدر بر تخت سلطنت نشست و ملك بهلول با امراي ديگر در بيعت او درآمد و چون سستي سلطان علاء الدين را از پدر بيشتر ديد، طمع ملك در متخليه بهلول بيشتر از پيشتر در حركت آمد و سلطان علاء الدين در سنه خمسين و ثمانمائة (850) به جانب بيانه سواري كرده در راه خبر دروغ شنيد كه پادشاه جونپور به قصد دهلي ميآيد و تحقيق ناكرده به سرعت به دهلي بازگشت.
ص: 211
و در سنه احدي و خمسين و ثمانمائة (851) به بداؤن رفت و آنجا را براي سكونت اختيار كرده در آنجا طرح عمارت انداخته به پايتخت دهلي آمد.
و در سنه اثني و خمسين و ثمانمائة (852) دو خسرپوره خود را شحنه شهر و مير كوي ساخته باز به بداؤن رفت و از آن دو برادر فتنه سر بر زد تا هر دو بدست مردم شهر به قتل رسيدند و حسام خان كه عمدة الملك و هواخواه سلطان بود و گاهگاهي سخن حق در برآمد مهمات ملكي با سلطان ميگفت، از اين معني از دل سلطان افتاده و معزول گشته بود و حميد خان وزير مملكت كه از ترس سياست سلطاني و قصد قتل او به دهلي در آمده بود، هر دو به اتفاق ملك بهلول را طلب نموده به سلطنت برداشتند و او در مدت غيبت سلطان به سرهند رفته خطاب سلطاني به خود قرار داده خطبه بخواند و بار ديگر به جمعيت تمام آمده دهلي را قابض شده و نائب خود را گذاشته به جانب ديپالپور رفت و در پي گرفتن لشكر گشت و به سلطان علاء الدين عرضه داشت نفاقآميز نوشت كه من بنده فرمانبردارم و اين تردد از براي دولتخواهي مينمايم. سلطان در جواب نوشت كه پادشاه مرحوم سلطان محمد شاه تو را فرزند خوانده بود و مرا سر و برگ پادشاهي نيست.
تنها به بداؤن قناعت كرده سلطنت را به تو باز گذاشتم و سلطان بهلول از ديپالپور آمده بيجنگ و نزاع در دهلي بر تخت سلطنت نشست و سلطان علاء الدين بداؤن را با پرگنات آن طرف آب گنگ تا خير آباد و دامن كوه به حكم سلطان بهلول متصرف بود و خطبه به نام خود در آن ديار ميخواند تا آنكه بعد از چندگاه در سنه خمس و و خمسين و ثمانمائة (855) اين عالم را بدرود كرد و مدت سلطنت او هفت سال و چند ماه بود. بيت:
سرانجام گيتي همين است و بسوفايي نكرده است با هيچكس
[طبقه هفتم: لوديان]
سلطان بهلول بن كالالودي
كه در زمان محمد شاه خطاب خان خاناني يافته در سنه خمس و خمسين و ثمانمائة (855) به اتفاق حميد خان وزير كه بعد از كشته شدن حسام خان
ص: 212
از دست سلطان علاء الدين در دهلي بر اهل و عيال سلطان علاء الدين استيلا يافته و كليد حصار را آورده به سلطان بهلول سپرده بود، بر تخت سلطنت جلوس نمود و به تدريج حميد خان را دربند كشيد و هم در آن سال به جهت سرانجام ولايت ملتان رفت.
و در سنه ست و خمسين و ثمانمائة (856) سلطان محمود شرقي به اغواي بعضي امراي سلطان علاء الدين با لشكر عظيم آمده دهلي را محاصره نمود و بعد از جنگ و تردد بسيار به دست آورد و فتح خان هروي كه از امراي معتبر سلطان محمود بود كشته شد و سلطان محمود تاب نياورده به جونپور رفت و سال ديگر در همان نزديكي از جونپور تا اتاوه آمد و بر اين معني كه آنچه از ملك دهلي در قبض مبارك شاه بود به سلطان بهلول و آنچه در تصرف سلطان ابراهيم شرقي بود به سلطان محمود تعلق داشته باشد، صلح نموده و شمس آباد را كه جونا خان نايب سلطان محمود داشت بعد از بشكال به سلطان بهلول وعده كرده، هر كدام به ولايت خويش رفتند و سلطان بهلول به موجب ميعاد بر شمس آباد رفته متصرف شد و آن را به راي كرن حاكم بهون گائون داد و سلطان محمود اين معني را نپسنديده باز به حدود شمس آباد آمده با سلطان بهلول محاربه داشت. در اين اثنا سلطان محمود رخت هستي به دار بقا كشيد و محمد شاه پسر سلطان محمود به جاي پدر به سلطنت جونپور موسوم گشت و به موجب صلحي كه قبل از اين در ميان سلطان محمود و سلطان بهلول واقع شده بود، آشتي كرده به جونپور رفت و به تقريب اينكه قطب خان عموزاده سلطان بهلول دربند محمد شاه افتاده بود، سلطان بهلول باز بر سر محمد شاه نقض عهد نموده لشكر كشيد و او نيز از جونپور به شمس آباد آمده و آن را از دست هندوان برآورده گرفت و در حدود راپري با سلطان بهلول مقاتله نمود و محمد شاه هزيمت يافته به جانب قنوج راهي شد و سلطان بهلول تعاقب وي كرده و در سنه مذكور سلطان حسين شرقي بن سلطان محمود بر برادر خود محمد شاه خروج كرده به اتفاق امرا بر تخت مملكت جونپور جلوس نمود و لشكري گران بر سر محمد شاه نامزد فرمود تا در كنار آب گنگ در سواد راجگر او را به قتل رسانيدند و سلطان حسين نيز با سلطان بهلول صلح كرد و قطب خان لودي را كه در
ص: 213
بند بود از جونپور طلبيده اسب و خلعت داده پيش سلطان بهلول فرستاد و از جونپور به جانب قنوج رجعت نمود و سلطان بهلول نيز برادر او جلال خان را كه در بند خويش به عوض قطب خان داشت اعزاز و اكرام كرده به جانب سلطان حسين روانه گردانيد و بعد از چند سال سلطان حسين در حدود چندوار آمده با سلطان بهلول مصاف داد و تا سه سال صلح قرار داده باز به ولايت خويش مراجعت نمودند و در اين نوبت احمد خان جلواني حاكم بيانه خطبه به نام سلطان حسين خواند و سلطان حسين بعد از گذشتن مدت صلح مقرري با يك لك سوار و هزار فيل متوجه دهلي گشت و در حدود موضع بهتواره مقابل شدند و قرار به صلح داده سلطان حسين در اتاوه اقامت نمود و سلطان بهلول به دهلي آمد و بودن اين دو پادشاه در مسافت هفت روزه راه خالي از مضحكيت نبود. بيت:
جاي دو شمشير نيامي كه ديدتخت دو جمشيد مقامي كه ديد و در اين سال سلطان علاء الدين كه دختر او ملكه جهان در حباله سلطان حسين بود، در بداؤن در گذشت، چنانچه گذشت و ملك را به سلطان بهلول و سلطان حسين گذاشت. قطعه:
گرفتم آنكه رسيدي به آنچه ميخواهيگرفتم آنكه شدي آن چنانكه ميبايي
نه هرچه يافت كمال از پيش بود نقصاننه هر چه داد ستد باز چرخ مينايي و سلطان حسين از اتاوه به تقريب او در بداؤن آمد و آن اقطاع را از پسران سلطان علاء الدين كشيده خود متصرف شد و از آنجا به سنبل آمد و تاتار خان حاكم آنجا را مقيد ساخته به سارن «1» فرستاد و با لشكر عظيم و همان قدر فيل كه مذكور شد در ماه ذي حجه سنه ثمانين و ثمانمائة (880) به دهلي آمده كنار آب جون قريب گذركيچه نزول نمود و سلطان بهلول از سرهند آمده، حسين خان پسر خان جهان را از ولايت ميرت طلبيده براي محاربه سلطان حسين روانه گردانيد و خود در دهلي با او مقابله داشت و به سعي قطب خان در اين نوبت نيز سلطان حسين قرار صلح داده آن طرف آب گنگ را به تمام براي خود گرفت و اين طرف را به سلطان بهلول گذاشته مراجعت نمود و سلطان بهلول فرصت يافته وقت كوچ سلطان حسين از آب جون
______________________________
(1). نسخه: شاران.
ص: 214
گذشت و پرتال و بعضي اسباب و اشيا را كه سلطان حسين به اعتماد صلح در منزل گذاشته بود تاراج نمود و پارهيي از خزاين نيز كه بر سر پيلان و اسبان بار بود به دست سلطان بهلول افتاد و تا چهل امراي نامي از سلطان حسين مثل قاضي سماء الدين الملقب به قتلغ خان وزير كه اعلم العلماي وقت خود بود و ديگران اسير شدند و قتلغ خان را زنجير كرده سلطان بهلول به قطب خان لودي سپرد و خود تعاقب نموده تا شمس آباد در مياندوآب كه در تصرف سلطان حسين بود رفت و آن را قابض گشت و شقداران خويش بدان ولايت گماشت و اين واقعه در سنه اربع و ثمانين و ثمانمائة (884) روي نمود و «نويد خرابي» تاريخ آن سال گشت و سلطان حسين چون ديد كه تعاقب از حد گذشت در نواحي راپري كمر بست و به مقابله بايستاد و باز در ميان ايشان كار به شرط قرار قديم كه هر كدام به ولايتي كه داشتند قانع شده بازگردند به صلح انجاميد و بعد از صلح سلطان حسين از نواحي شمس آباد باز جمعيت نموده بر سر سلطان بهلول آمد و به سلطان حسين در سواد موضع سونهار محاربه سخت افتاد. سلطان حسين باز شكست يافت و اموال و غنايم فراوان و بيحد و قياس بر دست لوديان افتاد و باعث ازدياد شوكت ايشان گشت و سلطان بهلول از دهوپامئو به تقريب خان جهان كه در دهلي فوت شده بود آنجا رفت پسر او را خان جهاني خطاب داده بر سر سلطان حسين در راپري آمده جنگ كرد و فيروزي يافت و در وقت فرار سلطان حسين چندي از عيال و اطفال سلطان در آب جون غرق شدند و سلطان حسين به جانب گواليار ميرفت كه متمردان هتكانت «1» كه طايفه بهدوريه باشند، اردوي او را دستاندازي كردند و راي گيرتسنگ حاكم گواليار با سلطان در مقام خدمتكاري درآمده و از نقد و جنس و اسب و اشتر و فيل و سراپرده و خيمه گذرانيده و فوجي همراه ساخته تا كالپي متابعت سلطان نمود و سلطان بهلول او را تعاقب نموده در حدود كالپي ميانه اين هر دو پادشاه مقاتله روي داد و مدت چندگاه در مقاتله گذشت. در اين اثنا راي ملوك چند حاكم ولايت به كسر به خدمت سلطان حسين آمده درياي گنگ را از جايي كه پاي آب بود گذرانيده، سلطان حسين تاب مقاومت نياورده به ولايت پتنه
______________________________
(1). متن فارسي: هنكات: از ترجمه انگليسي اصلاح شد. ر ك: ج 1، ص 408 و پاورقي
ص: 215
رفت و راجه پتنه استقبال نمود و چند لك تنكه نقد و اجناس و اشياي ديگر داده و چند فيل پيشكش ساخته او را تا جونپور رسانيد و سلطان بهلول به عزيمت تسخير جونپور عازم شد و سلطان حسين جونپور را گذاشته از راه بهرايج به جانب قنوج آمده با سلطان بهلول در كنار آب رهب چندگاه مقاتله نمود و هزيمتي كه طبعي او شده بود يافت و در اين مرتبه حشم و اسباب سلطنت او به تمام به دست لوديان افتاده و حرم محترم او ملكه جهان بيبي خونزا كه دختر سلطان علاء الدين و نبيره خضر خان بود گرفتار شد و سلطان بهلول به صلاح و عفت و احترام و اعزاز تمام آن عفيفه را نگاه ميداشت و چون سلطان بهلول باز متوجه تسخير جونپور شد، بيبي خونزا خود را به حيله از بند خلاص ساخته به شوهر خود رسيد و جونپور به تصرف سلطان بهلول درآمد و آن را به مبارك خان نوخاني داده خود به بداؤن آمد و سلطان حسين فرصت يافته به جمعيت تمام به جونپور رفت و امراي سلطان بهلول آن را گذاشته پيش قطب خان وزير لودي كه در مهجولي بود رفتند و با سلطان حسين سخن دولتخواهانه گفته و اظهار يگانگي نموده دار و مدار ميكردند تا كمك سلطان بهلول رسيد و سلطان بهلول پسر خود باربك شاه را به مدد اين امرا فرستاده خود نيز از عقب او به جانب جونپور روان شد و سلطان حسين تاب نياورده به بهار رفت. در اين اثنا خبر وفات قطب خان لودي در منزل قصبه هلدي به سلطان بهلول رسيد و به لوازم تعزيت او پرداخته به جونپور رفت و باربك شاه پسر خود را بر تخت سلطنت شرقيه نشانده بازگشته به ولايت كالپي آمد و آن را به اعظم همايون برادرزاده ديگر كه خواجه بايزيد نام داشت داده خود به دهلپور رسيده چند من طلا از راي آنجا پيشكش گرفت و از باري گذشته «1» پالهنپور از توابع قلعه رنتهنبور رفت و آن ولايت را به غارت داده به دهلي آمده قرار گرفت و بعد از چندگاه به حصار فيروزه شتافت و روزي چند در آنجا اقامت نموده به دهلي بازگشت و باز به گواليار رفت و در آنجا راجهمان حاكم گواليار هشتاد لك تنكه آن زمان پيشكش گذرانيده و گواليار را بر او مقرر داشته به اتاوه آمد و به جانب دهلي مراجعت نموده بود كه در
______________________________
(1). در همه نسخهها چنين است.
ص: 216
نواحي قصبه سكيت «1» بيمار شد.
و در سنه اربع و تسعين و ثمانمائة (894) وفات يافت و مدت سلطنت او سي و هشت سال و هشت ماه و هشت روز بود. ابيات:
گر افراسياب است ور پور زالبيابد ز دست اجل گوشمال
به جامي كه ساقي مقرر نمودمحال است چيزي به مردي فزود
اگر پادشاه است و گر خسفروشرساند اجل صوت مرگش به گوش قطعه
به هشصد و نود و چار رفت از عالمخديو ملكستان جهانگشا بهلول
به تيغ ملكستان بود ليك دفع اجلبود محال به شمشير و خنجر مصقول
سلطان سكندر بن سلطان بهلول بن كالا
كه نظام خان نام داشت بعد از شنيدن خبر فوت پدر از دهلي به سرعت تمام در قصبه جلالي به اردو رسيد و نعش او را به دهلي فرستاد و در روز جمعه هفدهم سنه مذكور در كوشك سلطان فيروز كه بر كنار آب سياه واقع شده به اتفاق خان جهان بن خان جهان و خان خانان فرملي و ساير امرا بر تخت سلطنت جلوس نمود و به خطاب سلطان سكندر مخاطب گشت. ميگويند كه وقت روان شدن از دهلي به تقريب تفاؤل نزد شيخ سماء الدين كنبوپير شيخ جمالي كه از علماي كبار و مشايخ عظام روزگار بود رفت. به اين تقريب كه مبادا او رضا به سلطنت برادران ديگر داشته باشد و سبق صرف هواي «2» را بهانه ساخته بيان معني عبارت اسعدك الله را از خدمت شيخ پرسيد. چون گفت كه نيك بخت گرداناد تو را خدا تعالي، التماس كرد كه اين لفظ را سه مرتبه بر زبان مبارك خود برانيد. شيخ سه بار گفت. او برخاسته عرض داشت كه من مدعاي خود را حاصل كردم و از شيخ استمداد طلبيده متوجه لشكر شد. بعد از استقرار امر سلطنت از دهلي به عزم تسخير ملك به جانب راپري
______________________________
(1). متن فارسي: سكپت. با توجه به توضيحات مترجم انگليسي اصلاح شد. ر ك: ج 1، ص 410 و پاورقي.
(2). نسخه: هواي ساخته ببهانه معني ...
ص: 217
و اتاوه نهضت نموده هفت ماه در آنجا گذرانيده و اسماعيل خان نوخاني را جهت صلح پيش باربك شاه پادشاه جونپور فرستاد و خود بر سر عيسي خان حاكم بيتالي رفت و عيسي خان بعد از مقابله و مقاتله زخمي شده و اطاعت نموده به همان زخم درگذشت و رايگنيس «1» راجه بيتالي كه موافق باربك شاه بود آمده سلطان را ديد و سلطان در وجه او بيتالي مقرر كرد و باربك شاه از جونپور به قنوج آمده طرفين را مقابله و مقاتله دست داد و مبارك خان نوخاني در اين جنگ از جانب باربك شاه در ميدان گرفتار شد و باربك شاه فرار نموده به بداؤن رفت و سلطان سكندر آن حصار را محاصره نمود و باربك شاه به عجز آمده ديد و سلطان او را مستمال و خوشدل ساخته همراه خود به جونپور برد و به دستور سابق او را بر تخت شرقيه نشاند، اما پرگنات ولايت را به امراي خود تقسيم نموده هر جا افواج برگماشت و معتمدان را بر سر او موكل گردانيد و كالپي را از اعظم خان همايون پسر خواجه بايزيد تغير كرده از آنجا به جهتره و از آنجا به گواليار رسيده خواجه محمد فرملي را با خلعت خاص به وكالت پيش راجهمان فرستاد. راجه نيز برادرزاده خود را به خدمت سلطان روانه گردانيده، اطاعات به جاي آورد و تا بيانه برادرزاده او سلطان را مشايعت كرد و سلطان شرق حاكم بيانه پسر سلطان احمد جلواني اول آمده ديد و خواست كه كليد قلعه به وكلاي سلطان بسپارد و باز رايش منقلب شد و چون به بيانه رفت، قلعه را محكم ساخت و سلطان به آگره رسيد و هيبت خان جلواني از توابع سلطان الشرق در قلعه آگره متحصن شده و سلطان چندي را از امرا در آگره گذاشته به بيانه رفت.
و در سنه سبع و تسعين و ثمانمائة (897) سلطان شرق به تنگ آمده و امان خواسته قلعه بيانه را به سلطان داد و آن ولايت بر خان خانان فرملي مقرر گشت و هم در سنه مذكور در ولايت جونپور طايفه بچكوتيان به مقدار يك لكه سوار و پياده جمع شده خلل انداختند و سلطان به آن طرف رفت و باربك شاه آمده ملازمت نمود و از آنجا به حدود اوده به سير و شكار مشغول بوده باز به جونپور رفت و به قلعه جنهار رسيده به امراي سلطان حسين شرقي كه در آنجا بودند جنگ كرده و ايشان را شكست داده به محاصره آن قلعه نپرداخته به پتنه درآمد و باويل «2» كه
______________________________
(1). نسخه: كشن.
(2). نسخه: باركل.
ص: 218
نزديك به الهاباس است، عرف پياك «1» آمده آن نواحي را خراب ساخت و از راه كره و مانكپور به دلموء شتافت و از آنجا به شمس آباد آمده «2» و شش ماه اقامت نموده به سنبل رفت و از آنجا باز به شمس آباد رسيد.
و بعد از بشكال در سنه تسعمائة (900) به عزيمت گوشمال متمردان ولايت پتنه روانه شد و قتل و بند بسيار به وقوع آمد و از آنجا به جانب جونپور رفت و اسبان در اين سفر خيلي تلف شدند و از ده يكي بيش زنده نماندند و زمينداران پتنه و غير آن به سلطان حسين شرقي از تلف اسبان و يراق سلطان سكندر خبر نوشته، او را طلبيدند. سلطان حسين جمعيت نموده از بهار با صد زنجير فيل بر سر سكندر آمد. سلطان سكندر مكدر گشت. از آب گنگ گذشته به جنهار رسيد و از آنجا به بنارس رفته و سلطان حسين هيجده كروهي بنارس رسيده بود كه سلطان سكندر به سرعت تمام بر سر او رفت و در اثناي راه سالباهن راجه پتنه كه زميندار معتبر بود از سلطان حسين قطع نموده به سلطان سكندر پيوست و سلطان حسين جنگ صف كرده منهزم شده و راه ولايت پتنه گرفته و سلطان سكندر اردو را گذاشته با يك لك سوار جريده تعاقب او نموده و در اثناي راه چنان معلوم شد كه سلطان حسين به بهار رفته است و بعد از نه روز سلطان سكندر آمده به اردو ملحق شده، متوجه بهار گشت و سلطان حسين در بهار نايب خود گذاشته نتوانست آنجا بود و از آنجا به كهل گانو از توابع لكهنوتي رفت و بهار به دست افواج سكندريه افتاد و سلطان از آنجا به ترهت رفت و آن را مسخر ساخت.
و در سنه احدي و تسعمائة (901) خان جهان لودي وفات يافت و احمد خان پسر بزرگ او به خطاب اعظم خان همايوني مخاطب شد و سلطان از ترهت بازگشته به زيارت قطب المشايخ شيخ شرف الدين يحيي منيري- قدّس الله سرّه- رفت و به درويشپور آمد و از آنجا بر سر سلطان علاء الدين پادشاه بنگاله روان شد و در نواحي بهار پسر سلطان علاء الدين دانيال نام به موجب فرموده پدر به استيصال سلطان آمده به مقابله ايستاد و بر ولايت يكديگر قناعت نموده و قرار صلح داده
______________________________
(1). متن انگلسي:Prayag )جلد 1، ص 415).
(2). از اينجا تا پايان عبارت، فقط در يك نسخه آمده است.
ص: 219
بازگشتند و در اين سال قحط و عسرت تمام در اردوي سلطان پديد آمد و فرامين منع زكات غلّه در جميع ممالك صادر شد و آن را بالكلّ برطرف ساخت و از آنجا به قصبه سارن آمده آن ولايت را بر مردم خود تقسيم كرده مقرر نمود و از راه مهليگر به جونپور رسيد و شش ماه در آنجا بوده به جانب پته «1» عزيمت فرمود.
و در سنه اربع و تسعمائة (904) پته تا باندهوگره كه قلعهيي است مشهور تاخت و غارت و بند كرد و از جهت استحكام به قلعه مقيدنا شده به جونپور رفت و اقامت نمود و در اين اثنا ميان بعضي امراي او وقت چوگان بازي منازعه و مناقشه روي داده كار به نزاع و مقاتله انجاميد و سلطان با ايشان بدظن شده، پاسباني خود را به بعضي از معتمدان فرمود تا هر شب مسلح شده پاس او ميداشتند و اكثري از امراي مردود معزول فتح خان بن سلطان بهلول را بر سلطنت تحريك نمودند او اين راز را از سادهلوحي بر مادر خود و شيخ طاهر و جماعتي كه از معتمدان سلطان بودند ظاهر ساخته و تذكره اسامي آن امراي هم عهد و سوگند به ايشان نمود. آن جماعت او را از خيال فاسد به نصيحت مشفقانه مانع آمدند و از براي ابراي ذمه خويش از بغي آن تذكره نزد سلطان سكندر برده نمودند. سلطان همه امرايي را كه با پادشاهزاده فتح خان متفق شده بودند به لطايف الحيل به هر جانبي آواره ساخت.
و در سنه خمس و تسعمائة (905) بر سنبل رفت و چهار سال آنجا اقامت نموده به امور مملكت پرداخت و اوقات او يا به عيش و عشرت يا به سير و شكار مصروف بود.
و در سنه ست و تسعمائة (906) اصغر حاكم دهلي بد عملي پيش گرفت و سلطان فرماني از سنبل به نام خواص خان حاكم ماچهيواره فرستاد تا اصغر را گرفته فرستد. اصغر خود پيش از آن در ملازمت رفته در سنبل مقيد شد و خواص خان حكومت دهلي يافت در اين سال خان خانان فرملي حاكم بيانه وفات يافت و حكومت آنجا را چندگاهي بر عماد و سلطان پسران خان خانان مقرر فرمودند و بعد از مدتي ايشان در سنبل به ملازمت سلطان پيوستند و حكومت آن قلعه به خواص خان انتقال يافت و صفدر خان به علمداري آگره كه از مضافات بيانه بود تعيين شد و
______________________________
(1). نسخه: پتنه.
ص: 220
خواص خان به مدد عالم خان حاكم ميوات و خان خانان نوخاني به تسخير دهولپور متوجه شدند و راي آنجا به قدم ممانعت پيش آمده به محاربه و مجادله قيام داشت و مردم بسيار از جانب اهل اسلام به شهادت پيوستند و سلطان از سنبل به سرعت تمام به دهولپور آمده راي مانكديوراجه دهولپور تاب نياورده و قلعه را گذاشته به گواليار رفت و نواحي و حوالي آن را تاراج و نهب كردند و سلطان يك ماه در آن حدود توقف نموده متوجه تسخير گواليار شد و آدم لودي را در آنجا گذاشته از آب چنبل گذشت و دو ماه كنار آب ميندكي نزول فرمود و به واسطه زبوني آب و هواي آنجا بيماري ميان مردم افتاد و با پيدا شدن راجه گواليار نيز به صلح پيش آمد و سعيد خان و بابو خان و رايگنيس كه از لشكر سلطان گريخته پناه به آن قلعه برده بودند، از آنجا برآورده پسر بزرگ خود را به ملازمت سلطان فرستاد و سلطان او را با اسب و خلعت بازگردانيده خود به جانب آگره بازگشت و در وقت مراجعت دهولپور را نيز براي مانكديو بخشيد و بشكال در آگره گذرانيده بعد از طلوع سهيل در سنه عشر و تسعمائة (910) به عزم تسخير قلعه مندرايل متوجه شد و آن قلعه را از رايمندرايل امان داده به صلح گرفت و جميع بتخانهها و كنايس آنجا را شكست و در وقت مراجعت قلعه دهولپور را از سرنو تعمير فرموده به آگره آمد و امرا را رخصت جاگيرها داد «1» و در اين سال ميرسيد محمد جونپوري- قدس الله سره العزيز- از اعظم اولياي كبار كه دعوي مهدويّت از او سر بر زده بود، هنگام مراجعت از مكه معظمه به جانب هند در بلده قرهداعي حق را لبّيك فرمود و هم در آنجا مدفون شد و قاضي حسين زرگر قندهاري- عليه الرحمة- كه فقير او را و مير را ملازمت كرده بود اين تاريخ يافته، ع:
گفتا كه برو ز شيخ كن استفسار
و هم شيخ مبارك لفظ «مضا مهدي» تاريخ يافت.
در سوم ماه صفر از سنه احدي عشر و تسعمائة (911) در جميع هندوستان زلزله عظيم واقع شد، چنانچه كوهها به لرزه درآمد و عمارات عالي و مضبوط از هم ريخت و زمين جابهجا ترقيد و سوراخها پديد گشت و ديها و درختان را ميگويند كه
______________________________
(1). از اينجا تا پايان پاراگراف، فقط در يك نسخه آمده است.
ص: 221
جايهاي خود را گذاشتند و مردم پنداشتند مگر قيامت قايم شد و از واقعات بابري و ديگر تواريخ چنان معلوم ميشود كه اين زلزله مخصوص هندوستان نبود، بلكه در همان روز در ولايت نيز اين زلزله به اين صفت واقع شد و لفظ «قاضي» تاريخ آن يافتند. رباعي:
در نهصد و احدي عشر از زلزلههاگرديد سواد آگره چون مرحلها
با آنكه بناهاش بسي عالي بوداز زلزله شد عاليها سافلها و از زمان آدم تا اين زمان اينطور زلزله نشان ندادهاند.
و در سنه اثني عشر و تسعمائة (912) بعد طلوع سهيل بر سر قلعه ارنتگر رفته محاصره نمود و هر چند مردم خوب شهيد شدند، آخر به قهر و غلبه آن قلعه را فتح نموده كفار را علف شمشير آبدار ساخت و بقية السيف با اهل و عيال طعمه آتش جوهر گشتند و بتخانهها را برانداخته آنجا مسجد عالي بنا فرمود.
و در سنه ثلث عشر و تسعمائة (913) بعد از طلوع سهيل به عزم تسخير قلعه نرور متوجه گرديد و در اين اثنا جمعيت فيلان و سوار و پياده جلال خان لودي كه براي مجراي خود نموده بود، نامزد فتح نرور گشته در راه ديد و از غيرت در مقام برانداختن او شده جمعيت او را به بهانهيي پريشان ساخت و او را مقيد گردانيده در قلعه سكرّ «1» فرستاد و نرور را به صلح و امان گرفت.
و در سنه اربع عشر و تسعمائة (914) قلعه ديگر گرد نرور براي زيادتي استحكام بنا فرمود و صد و بيست اسب و پانزده زنجير فيل با خلعت و مبلغي نقد جلال خان شهزاده را عنايت كرده او را با نعمت خاتون كوچ قطب خان لودي كه به ديدن سلطان آمده بود رخصت به جانب كالپي فرمود و آن سركار را به شاهزاده جلال خان جايگير ساخت.
و در سنه خمس عشر و تسعمائة (915) از لهاير كوچ كرده به هتكانت آمد و جا به جاي تهانجات گذاشته به دار الخلافه آگره رسيد و تاريخ اين بود: «وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ». و محمد خان نواسه سلطان ناصر الدين مالوي از جد خود هراس نموده پناه به سلطان آورد و سركار چنديري به جايگير او مقرر شد و به شاهزاده
______________________________
(1). متن فارسي: اوسكر. از ترجمه انگليسي اصلاح شد (جلد 1، ص 422).
ص: 222
جلال خان امر فرمود تا ممدّ و معاون او باشد و در اين سال از آگره تا دهولپور فرمود تا جا به جاي قصر و عمارت و باغ بنا كنند كه از شكارگاه آمده در آنجا توقف و آسايش فرمايد و محمد خان ناگوري در اين سال به تقريب اقوام او [كه آمده سلطان را ديده بودند] ملاحظه بسيار از سلطان نموده خطبه او را بيجنگ و جدل در ناگور خوانده و ولايتي نو در حوزه تسخير سلطان آمده و در اين سال سليمان پسر خانخانان فرملي را به تقريب اين كه به خدمت اونتكهر و سوي سوير نامزد فرموده بودند و او قبول نكرد، از خدمت مهجور ساخت و پرگنه اندريكرنال در وجه مدد معاش او مقرر گردانيد تا در آنجا رفته سكونت گزيد و در اين سال چنديري را بهجت خان «1» مالوي به سبب ضعف حال سلطان محمود مالوي به سلطان سكندر گذرانيد و خطبه در آن ديار به نام او خوانده، فرامين و فتحنامهها به اطراف نوشتند و محمود خان نبيره سلطان ناصر الدين مالوي را شهربند فرموده چنديري را بر وي هم چنان مقرر داشت، اما امرا بر وي گماشت تا از حال او باخبر بوده صاحباختيار و جايگير او باشند و به سير و شكار جانب بيانه آمد و ملازمت علما و مشايخ آن ديار كه در آن عهد به كرامات و خوارق مشهور بودند ميكرد، خصوص به سيد نعمت الله حسيني كه از اهل كرامات و كشف و خوارق مشهور بود بسيار صحبت ميداشت و شاهزاده دولت خان حاكم قلعه رنتهنبور محكوم سلطان محمود مالوي به وسيله علي خان ناگوري كه به صوبه سوي سوبر «2» تعين بود، سلطان را آمده ديد و قبول كرد كه كليد قلعه را بسپارد. اتفاقا علي خان مذكور باز نفاق ورزيده او را از بيرون قلعه مانع شد و سلطان از اين معني اغماض نموده دولت خان را به رسم فرزندان نواخته خلعت خاص و چند اسب و فيل بخشيده به جانب قلعه تهنكر رفت و از آنجا به قصبه باري سيركنان رسيده به آگره بازگشت و مرضي عارض او شد در روز يكشنبه هفدهم ذي قعده سنه ثلث و عشرين و تسعمائة (923) رخت به جانب آخرت كشيد و «جنات الفردوس» تاريخ او شد. مدت سلطنت او بيست و هشت سال و پنج ماه بود. بيت:
______________________________
(1). نسخه: به محبت خان مالوي به سبب ضعف حال سلطان محمود مالوي و سلطان سكندر گذرانيد.
(2). نسخه: سيري و سيوپر.
ص: 223 سكندر شه هفت كشور نماندنماند كسي چون سكندر نماند سلطان سكندر با شاعران نشست و برخاست بسيار داشت و خود هم صاحب طبع بود و گاهگاهي نظمي به تخلص گلرخ به آن روش قديم هندوستانيان ميگفت و صحبت او به شيخ جمالي از اين رهگذر خوش برآمده بود و اين چند بيت از نتايج طبع سلطان است كه از غايت تقيّد به صنعت گفته. ابيات:
سروي كه سمن پيرهن و گل بدنستشروحي است مجسم كه در آن پيرهنستش
مشك ختني چيست كه صد مملكت چيندر حلقه آن زلف شكن در شكنستش
گلرخ چه كند جوهر دندان ترا وصفهمچون دُر سيراب سخن در دهنستش
در سوزن مژگان بكشم رشته جان راتا چاك بدوزم كه در آن پيرهنستش و يكي از شعراي عهد سلطان سكندر برهمن بود. ميگويند كه با وجود كفر كتب علم رسمي را درس ميگفت و اين مطلع از اوست كه در زمين مسعود بيگ گفته. اين است. بيت:
دل خون نشدي چشم تو خنجر نشدي گرره گم نشدي زلف تو ابتر نشدي گر و از جمله علماي كبار در زمان سلطان سكندر شيخ عبد الله طلنبي در دهلي و شيخ عزيز الله طلنبي در سنبل بودند و اين هر دو عزيز هنگام خرابي ملتان به هندوستان آمده علم معقول را در آن ديار رواج دادند و قبل از اين به غير از شرح شمسيه و شرح صحايف از علم منطق و كلام در هند شايع نبود و از استادان شنيده شد كه زياده از چهل عالم نحرير متبحّر از پاي دامن شيخ عبد الله مثل ميان لادن و جمال خان دهلوي و ميان شيخ گوالياري و ميران سيد جلال بداوني و ديگران برخاستهاند و ميگويند كه سلطان سكندر در وقت درس شيخ عبد الله مذكور ميآمد و به تقريب اين كه مبادا خلل در سبق طلبه افتد، پنهان در گوشه مجلس آهسته مينشست و بعد از فراغ درس، سلام عليكم گفته با يكديگر صحبت ميداشتند و شيخ عزيز الله طلنبي كه صاحب ارشاد و هدايت بودند، آنچنان طبعي فيّاض و استحضاري غريب داشتند كه متعلم متفطّن هر طور كتابي مشكل منتهيانه را ميخواند بيمطالعه درس ميگفتند و بارها به امتحان پيش آمده اسئله لا مدفع له ميآوردند. شيخ مشار اليه در وقت افاده معا حل ساخته و يكي از تلامذه
ص: 224
ايشان ميان حاتم سنبلي بود كه در مدت عمر خويش ميگويند كه از سي بار متجاوز شرح مفتاح «1» را و از چهل مرتبه بيش مطوّل را از باي بسم الله تا تاي تمّت درس گفته.
ديگري صاحب تصنيفات لايقه و كتب فايقه شيخ الهديه جنپوري است كه بر هدايه فقه شرحي مشتمل بر چند مجلد نوشته و شرح كافيه او احتياج به بيان ندارد و همچنين بر تفسير مدارك و غير آن حواشي نوشته كه تا اين زمان ميخوانند و سلطان سكندر علماي ديار خويش را جمع كرده به يك جانب شيخ عبد الله و شيخ عزيز الله و جانب ديگر شيخ الهديه و پسرش بهكاري را در بحث معارض ساخت.
آخر چنان معلوم شد كه آن دو بزرگوار در تقرير و اين دو عزيز در تحرير فايقاند.
وفات شيخ عبد الله در سنه نهصد و بيست و دو بود. «اولئك لهم درجات العلي» تاريخ يافتند و از جمله شعراي عصر سكندري شيخ جمالي كنبوي دهلوي مذكور است كه سلطان سكندر اشعار خويش بر او ميگذرانيد و هيأت مجموعي او مركب از چند فضايل بود و سياحت بسيار كرده و به صحبت مخدومي عارف جامي- قدّس الله سرّه- رسيده، او فيض نظر و شرف قبول از ايشان يافته و اشعار خود به ملازمت آن حضرت گذرانيده و اين بيت از اوست. بيت:
ما را ز خاك كويت پيراهني است بر تنو آن هم ز آب ديده صد چاك تا به دامن بيت:
عشق را طيّ لساني است كه صد ساله سخندوست با دوست به يك چشم زدن ميگويد و اين غزل او هم كه در پرده هندي خود نقش بسته و خيلي حالت ميبخشد نيز مشهور است كه، بيت:
طال شوقي الي منازلكمايها الغائبون عن نظري
روز و شب مونسم خيال شماستفاسئلوا عن خيالكم خبري و تذكرهيي نوشته در بيان مقامات بعضي از مشايخ هند سير العارفين نام كه خالي از سقمي و تناقضي نيست و ابتدا از حضرت خواجه بزرگوار معين الحق و الدين الاجميري و اختتام بر پير خود شيخ سماء الدين كنبوي دهلوي كرده و غير آن نظم و نثر ديگر دارد و ديوان او مشتمل بر هشت نه هزار بيت است.
______________________________
(1). نسخه: چلپي مفتاح.
ص: 225